One week later...
Tuesday - 10:45 P.M.
—————نوک ذغالی رنگ مداد رو روی کاغذ کشید. خط های کوتاه و بلندی که هر کدام برای ساختن درختی که توی ذهن هری بود آماده میشدن.
ساده بود! ولی در عین حال متفاوت... چون هری میخواست به جای رنگ کردن درختی که کشیده بود داخل برگ ها و تنه ی اون رو پر از اسم کنه.
اسم های مختلفی که توی زندگیش نقش داشتند... آنه. جما. لویی. لیام... و چرا؟
چون صدایی که توی ذهنش نجوا میشد این رو ازش خواسته بود.هری هیچ وقت تحت تاثیر صدا ها نمیگرفت ولی بنظرش ایده بدی به نظر نمیومد. چون نقاشی کردن تنها چیزی بود که باعث میشد، سرگرم شه حتی با اینکه استعدادی توش نداشت. حداقل بهتر از انجام دادن هیچکار و خیره شدن به سقف بود.
پس از یک ساعت کشیدن بلاخره مداد رو ازروی کاغذ بلند کرد و به صندلی چرخ دارش تکیه داد. خسته شده بود چون از این کار لذت نمیبرد.
مدادش رو به سمت گوش سمت راستش برد و اون رو پشت گوشش قرار داد. با دقت به نقاشی ای که خلق کرده بود چشم دوخت.
افتضاح به نظر میرسید. چون هری برای کشیدن اون نقاشی اصلا مشتاق نبود. اسم های مختلفی که توی برگ ها و تنه ی درخت نوشته شده بودن... حالا باید با اون همه اسم چیکار میکرد؟
خیلی زیاد بودن! سر انگشت هاش رو به کاغذ نزدیک کرد و روی نوشته هارو لمس کرد. تیموتی... جین... لوسی...
حتی به یاد نمیورد آخرین بار کی اون هارو ملاقات کرده بود.کم کم داشت اون هارو فراموش میکرد. ولی فراموش کردن سخت ترین کارممکنه... چطور بعضی ها میتونن به سادگی آدم هارو دور بندازن؟
انگشت هاش رو حرکت داد اسم هارو یک به یک لمس میکرد و به خاطراتی که با اون ها داشت فکر میکرد، تا اینکه به اسم لویی رسید. اسم اون رو بزرگ تر و پررنگ تر از بقیه اسم ها نوشته بود. با به یاد آوردن چهره ی زیبای اون پسر لبخندی روی لب هاش نقش بست.
لویی دوست داشتنی ترین آدم دنیاست و مطمعنا فراموش کردنش غیرممکن ترین چیزیه که وجود داره. پس چرا لویی دوسش نداشت؟ چرا همونطور که هری اون رو میپرستید، لویی هم انجامش نمیداد؟
'اون از تو متنفره و میخواست گولت بزنه.'
گولش بزنه؟ ولی چرا؟ حسی که هری به لویی داشت خالصانه و عمیق بود... اون حق نداشت همچین کاری رو بکنه.به سمت میز خم شد و سرش رو روی اون گذاشت. پلک هاش سنگین شده بودن... و بعد از چند دقیقه باعث شدن تا هری با فکر کردن به اون پسر به خواب فرو بره.
YOU ARE READING
Hallucination [L.S]
Fanfiction" من رو دوست داری؟" "به نفعته تا ازین خواب مسخره بیدار شی هری. دنیایی که ساختی برای من و تو هیچ جایی نداره."