❕Part 11

1.7K 297 62
                                    



+هنوز واکنش مامانت باورم نمیشه..
جیمین با بهت به جانگکوکی که با لبخند مشغول رانندگی بود گفت

-چرا؟! انتظار چه واکنشی داشتی؟
جانگکوک با لبخند پرسید

+خب نمیدونم هرچی بجز این.. اخه تو یه کشور هموفوبیک زندگی میکنم

-جیمین اوپا.. جانگ‌کوک اوپا همه دوستاش گین.. این چیزا برای اوما خیلی وقته عادی شده
یه‌این که رو صندلیای عقب ماشین نشسته بود گفت

+هووم همه دوستات گین؟ یعنی خودت نیستی؟

-نه، یعنی قبلا فکر میکردم نیستم
جانگ‌کوک بدون اینکه به جیمین نگاه کنه گفت

-ولی جیمین اوپا، این ماشین برای خودته؟!
یه‌این با چشمای پر از تعجب پرسید

+آره بچه برای خودمه، قشنگه؟
جیمین با خنده گفت و یه‌این در جوابش سر تکون داد

-جیمین من میرسونمت خونه از اونور با تاکسی با یه‌این برمیگردیم خونه، ساعت ۸ تو کافه نزدیک خونتون منتظرتم

+جانگکوکا منو برسون خونه.. برای عوض شدن روحیتون بهتره با یه‌این برید یکم بگردید، میتونید با ماشین من برین.. شب که منو دیدی میتونی ماشینمو پسش بدی

-اما من نمیتونم با ماشیـ..
جیمین حرف کوک و قطع کرد

+همش چهار‌ ساعت تا ۸ مونده.. منم چهارتا ماشین دیگه دارم.. وایسا نمیخواد بری تو حیاط خودم همینجا پیاده میشم.. جلو در نگه دار.. شب دیر نکنی.. میبینمت.. خدافظ
جیمین تند تند گفت و از ماشین پیاده شد و به طرف در عمارتشون رفت

-اوپا... اون اینجا زندگی میکنه..؟ مخ چه بچه پولداریو زدی.. عجب چیزی بودیو من نمیدونستم..
یه‌این با تعجب گفت و جانگ‌کوک چشماشو تو حدقه چرخوند و ماشینوحرکت داد

جیمین با قدم های اروم ولی محکم به طرف عمارت حرکت کرد و نگهبانا با دیدنش تعظیمی کردن و در رو براش باز کردن با وارد شدنش به عمارت سرخدمتکار خونه که معلوم بود منتظرش بوده به طرفش اومد

-سلام ارباب جوان، خوش اومدین، پدرتون توی اتاق کارشون منتظرتون هستن
مودبانه رو به جیمین گفت و جیمین سری تکون داد و به طرف اتاق کار باباش حرکت کرد

+اه.. معلوم نیست باز این پیرمرد میخواد چی بگه..
زیر لب زمزمه کرد و دستشو برد تا در بزنه اما لحظه آخر پشیمون شد و بدون در زدن وارد اتاق شد

-اومدی؟

+بله، کارم داشتی؟

-بشین!

+خب؟!

-دوباره امروز بادیگارتو پیچوندی و رفتی بیرون؟

+ایگووو! من امروز با بادیگارد کوفتیـم بو..
جیمین با عصبانیت گفت اما جملش با یاداوری اینکه جانگکوک امروز مرخصی گرفته بود و بادیگارد جایگزین جاش بوده نصفه موند

❕Vietato❕Onde histórias criam vida. Descubra agora