+توام تاکسی بگیر و برو خونه فردا باهم صحبت میکنیم
جیمین گفت و دستشو برای ماشین زرد رنگ تکون داد-اما..
جیمین بدون اینکه منتظر جواب کوک بشه سوار تاکسی شد و جانگکوک ماتم زده به دور شدن ماشین نگاه میکرد اما هنوز چیزی نگذشته بود که ماشین دنده عقب گرفت و جلو پای کوک توقف کردجیمین شیشه رو پایین داد و به کوک نگاه کرد
+فکر نکنم الان ماشین گیرت بیاد، خطرناکم هست، بیا باهم بریم
جیمین گفت و در باز کرد و طرف دیگه ماشین نشست+چیه؟ نمیای؟
جیمین رو به جانگکوکی که ماتس برده بود گفت-چرا چرا میام
کوک گفت و سریع داخل ماشین نشستهیچکدوم نمیدونستن تو ذهن طرف مقابلشون چی میگذره
-جیمین..
+فردا صحبت میکنیم.. فردا.. الان نه.. همین که اومدی بیا دفترم
+این چهار راه رو بپیچید چپ
جیمین خطاب به راننده گفت-تو.. مگه.. بلدی.. آدرســ
+آدرس خونتو بلدم تو پروندت نوشتی
جیمین بی هیچ حرف اضافه ای به کوک گفت
البته جوابش چندان صادقانه نبود، موقعی که کوک بادیگاردش بود در مورد محل زندگیش پرسوجو کرده بود البته تاحالا نیومده بود ببینه کجاست+کوچه هفتم، پلاک پنجاه و هفت
جیمین گفت و راننده تو کوچه پیچیدمحله قدیمی ای بود اما نه اونقدر بد که نشه توش زندگی کرد یه جور محله تقریبا متوسط بود، جایی که با خیال راحت خواهر نوجونت تنها بتونه توش رفت و آمد کنه
مشخص بود کوک برای زندگی تو همچین جایی داره نهایت تلاششو میکنه
اون مرد تحسین بر انگیز بود
جیمین به مرد کنارش افتخار میکرد
اون کاملا برعکس جیمین بودجیمین یه پسری بود که بدون هیچ زحمتی فقط با پول پدرش زندگی و خوش گذرونی میکرد.. پول پدرش؟ نه.. احتمال پول خون و جون مردم.. باید مشخص میشد.. باید همچی مشخص میشد.. شاید بعدش آدمی میشد که جانگکوک هم بهش افتخار میکرد..یا..شایدم آدمی که ازش متنفر میشد..؟
نمیدونست.. فقط باید همچی رو سامون میداد.. و البته.. از جانگکوک محافظت میکرد.. به هر قیمتی شدهتاکسی جلوی آپارتمانی سه طبقه توقف کرد
+فردا میبینمت..
-باشه.. خداحافظ
کوک گفت و به محض سر تکون داد جیمین در جوابش، در ماشینو باز کرد
+جانگکوک؟
قبل از اینکه کاملا پیاده بشه جیمین صداش کرد و جانگکوک با چهره ای سوالی نگاهش کرد+مراقب خودت باش.. زیاد
جیمین بانگرانی و لحنی که ازش صداقت میبارید گفت-باشه.. توام همینطور.. فردا میبینمت
کوک ناخوداگاه لبخند عمیقی زد و گفت و در ماشینو بست𒊹︎𒊹︎. 𒊹︎𒊹︎. 𒊹︎𒊹︎. 𒊹︎𒊹︎.
-دیر کردی
یهاین که مشغول مطالعه بود بدون اینکه سرشو بالا بیاره گفت+کارم طول کشید.. مامان خوابه؟
جانگکوک گفت و بی معطلی سمت اتاقش رفت
نمیخواست یهاین کبودی صورتشو ببینه و الکی نگرانش کنه-آره قرصاشو خورد و خوابید.. شام برات گرم کنم؟
+نه خسته ام
بدون اینکه برگرده گفت و سریع خودشو تو اتاقش پرت کردلباسای خاکیشو گوشه ای انداخت و خودشو رو تختش پرت کرد
باید چیکار میکرد؟ هیچی نمیفهمید..
از جیمین از اون مرده از.. از حتی خودش
نمیدونست قضیه چیه.. میخواست زودتر جیمین بهش بگه.. میخواست بگه اون عاشقشهکلافه سرشو تکون داد و به لباسای روی زمین نگاه کرد
باید یه لباس کار تازه میگرفت.. گوشهی آستین و یقش پاره شده بود و مطمئنا نمیتونست با لباس وصله پینه ای تو اون هتل مجلل کار کنه.. اگه در خواست یه لباس تازه میکرد از حقوقش کم میکردن؟ نه جیمینش اینکارو نمیکنه
جیمینش اینکارو نمیکنه؟ جیمینش؟
هنوز اصلا هیچی مشخص نیس.. شاید بازیه جدیدش باشه؟ اما اون بوسه واقعی بود.. نگرانی جیمینش واقعی بود.. نمیدونست قضیه چیه.. همین واقعی بودن براش کافی بود.
YOU ARE READING
❕Vietato❕
Fanfictionچی میشه اگه پسر تخس رئیس جمهور کشوری که همجنسگرایی توش رسما ممنوعه، عاشق بادیگاردش بشه؟ 🚫ژانر: درام، اسمات، رمنس، جنایی 🚫کاپل: کوکمین @minblume :نویسنده ❗️این فن فیک همش نوشته خودمه، لطفا این فیک رو هیچ جای دیگه اپلود نکنید❗️