❕Part 17

1.3K 275 80
                                    


صبح دوشنبه:

برای دفعه آخر خودشو تو آینه نگاه کرد و کراوتشو مرتب کرد و به چونگا زنگ زد تا ماشینو بیاره

امروز اولین روز کاریش تو هتلش بود و باید به بهترین نحو انجام میشد

با صورتی سرد و بی حس از اتاقش خارج شد و با دیدن پدرش تعظیم کوتاهی کرد و از خونه خارج شد

-اوه مای گاد رئیس پارکو نگاه، چه جذاب شدی
چونگچا سوتی زد و گفت و در رو برای جیمین باز کرد و به سرعت خودشم سوار شد و ماشینو روشن کرد

جیمین بی حوصله به سه تا ماشینی که کنار و پشتشون میومدن و پر از بادیگارد بودن نگاه کرد و پوفی کشید

+کاری که ازت خواسته بودمو انجام دادی؟!
جیمین یهویی از چونگچا پرسید

-هنوز نه.. شمارو که برسونم سریع انجامش میدم

+چونگچا میخوام کاملا مطمئن شی بعدش میاد اینجا و مطمئن شو نفهمه که کار منه

-باشه رئیس اما کیه که انقدر اهمیت میـ..

+رسیدیم پاشو درو باز کن نذار اون بادیگاردای احمق بیان
جیمین حرف چونگچا رو قطع کرد و چونگچا به سرعت پیاده شد و با ملایمت در جیمینو باز کرد

و بعد از پیاده شدن جیمین، ۹ تا بادیگاردش به ترتیب پیدا شدن و پشتش و کنارش ایستادن

جلوی هتل پر از خبرنگارا و کارمندای اصلی هتل بود که به استقبالش اومده بودن

+سلام من پارک جیمین.. خوشحالم که تو این روز بزرگ همراه من هستید
جیمین گفت و تعظیم کوتاهی کرد و به سرعت از بین انبوه جمعیت گذشت و وارد هتل شد

کارمندای هتل برای استقبال از رئیسشون صف کشیده بودن

جیمین به طرف سکویی که مخصوص سخنرانی آماده شده بود رفت

+ممنونم از همه ی شما که اینجایید، امیدوارم بتونیم در کنار هم سخت کار کنیم و در عین حال لحظات خوبی داشته باشیم، ما بهترین هتل سئول هستیم اما امیدوارم بتونیم به سوی پیشرفت بیشتر حرکت کنیم تا به هتلی تبدیل بشیم که توی جهان همه ازش حرف میزنن
ممنونم امیدوارم همگی موفق باشیم

جیمین با لحن پر امید و لبخندی تصنعی رو به کارکنان گفت و با تموم شدن حرف جیمین همه تعظیمی کردن و براش دست زدن

جیمین تعظیم کوتاهی کرد و به همراه بادیگارداش و چونگچا به طرف اتاقش حرکت کرد

بادیگارداش جلوی در به صف وایسادن و جیمین و چونگچا وارد اتاق شدن

+چونگچا من واقعا خوشحالم که تو برگشتی و الان به عنوان منشی شخصیم کنارمی، اگه تو نبودی قطعا من بین آدمای بابام و اینهمه بادیگارد جون میدادم..

-من همیشه برای خدمت رئیس پارک آماده ام
چونگچا لبخند مهربونی زد و گفت

-الان میرم تا به کاری که گفته بودی رسیدگی کنم
چونگچا گفت و جیمین به معنی باشه سری تکون داد

𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸𝙸

ظهر سه شنبه:

+رئیس منو خواسته بودید؟!

-آره جئون لطفا بیا تو و در رو ببند

+بفرمایید رئیس
کوک در و پشتش سرش بست و با لحن مودبی گفت

-خب پسرم.. همونطوری که میدونی اخیرا مشتری زیاد نداریم و خب باید کارمندامون رو کم کنیم..

+لطفا اینکارو با من نکنید ما که مشتریامون خوبن
کوک با بغض گفت

-شرمنده.. اما.. خب من برات یه کاری سراغ دارم.. شنیدم یه هتل توی مرکز گانگنام به خدمه احتیاج داره.. اما ظرفیتشون محدوده و اما تازه حقوقش نسبت به حقوقی که از من میگیری بیشتره.. شاید اگه زود بری بتونی اونجا کار بگیری.. صبر کن کارتش همینجاس..
با تموم شدن حرفش از تو کشو کارتی در اورد و به طرف کوک گرفت

کوک کارتو گرفت و با بغض تعظیمی کرد

فکر میکرد میتونه حداقل نون بخور و نمیری از تو این کافی شاپ و کار نیمه وقت دیگه ای که داره به دست بیاره
اما شانس هیچوقت با جانگکوک یار نبود
عشقش ترکش کرده بود، از کارش اخراج شده بود و مادرش همچنان برای بعد از عملش به دارو احتیاج داشت

-حقوق این ماهتو برات کامل میریزم
با صدای رئیسش.. نه البته دیگه رئیس سابقش به خودش اومد

باید چی میگفت؟ ممنون؟ ممنون که اخراجم کردی و حالا میخوای حقوق این ماهی که تازه شروع شده رو قبلش بهم بدی؟ به خاطر عذاب وجدانته اینم نه؟ البته تو وجدان داری مگه؟ مگه وضعیت منو نمیدونی؟ اینطوری نگو کوک اون حداقل یه کار بهتر بهت پیشنهاد داد.. البته اگه رام بدن
کوک در حالی که تو ذهنش با خودش حرف میزد یه قطره اشک همراه با پوزخند از گوشه چشمش افتاد

+ممنونم، ببخشید اگه براتون کارمند خوبی نبودم
کوک گفت و تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد و در و پشت سرش بست

-ببخشید پسر جون، امیدوارم واقعا اونجا بهت کار بدن
رئیس کافه در حالی که دسته های پول توی گاوصندوق رو نگاه میکرد زیر لب گفت.

———————————————————
سلام مین بلوم صحبت میکنه.. خب من واقعا از ووت ها راضی نیستم.. نمیدونم واقعا ووت دادن چرا برای بعضیا انقدر کار سختیه! لطفا کوتاهی نکنید!

❕Vietato❕Where stories live. Discover now