❕Part 8

1.8K 307 42
                                    


جیمین صبح با ذوق خاصی برخلاف همیشه ساعت ده بیدار شد، خودشم باورش نمیشد دیشب چه اتفاقی افتاده!

گفته بود جانگ‌کوکو دوست داره، واقعا اینو بهش گفته بود؟

درسته، دوسش داشت!

ولی رابطشون ممکن بود؟

+اصلا چه رابطه ای؟ اون که هنوز به من حتی پیشنهادم نداده!
زیر لب با خودش گفت و ازجاش بلند شد و سمت دستشویی رفت تا دست و صورتشو بشوره و لباساشو عوض کنه و تا باباش نرفته باهاش صبحونه بخوره و جانگ‌کوک هم جلوی در ببینه تا شاید بهش پیشنهادی چیزی بده!

موهاشو مرتب کرد و برای استایل جذابش تو ایینه یه بوس فرستاد

در اتاق و باز کرد و با لبخند از اتاقش بیرون رفت ولی با دیدن بادیگارد جایگزین جای جانگ‌کوک لبخند رو لبش ماسید

+هی؟ جانگ‌کوک.. یعنی بادیگارد اصلیم کجاست؟ تو چرا اینجایی

پسر جوون با دیدنش دستپاچه تعظیمی کرد

-اون.. زنگ زد و گفت.. گفت مشکلی براش پیش اومده و نمیتونه بیاد.. گفت امروز من به جاش بیام..

+چیشده؟ چه مشکلی پیش اومده؟
جیمین درحالی که سعی میکرد نگرانیشو مخفی کنه گفت

-اطلاعی ندارم قربان
بادیگارد گفت و جیمین ازش دور شد و به سمت اتاقش رفت

+یعنی چی شده بود؟ اتفاقی براش افتاده؟ نکنه بابا فهمیده و بهش گفته دیگه نیاد؟ نکنه اخراجش کرده؟ نه.. نه اگه اینجوری بود حتما میگفت
جیمین با نگرانی زیر لب زمزمه کرد و دستشو سمت دستگیره اتاقش برد

-جیمین پسرم بیدار شدی؟
قبل از اینکه وارد اتاق بشه باباش با لحن مهربونی صداش کرد و لبخندی زد و جیمین به طرفش برگشت

+آره.. بیدارم
از روزی که از باباش کتک خورده بود دیگه باهاش حرف نزده بود و باباش به هر نحوه ای سعی میکرد دلشو به دست بیاره

اون هیچوقت با باباش ارتباط خوبی نداشت

میدونست همیشه کارای خلاف میکنه، با اینکه رئیس جمهوره و قبلا هم یه سیاستمدار بود

اما جیمین سعی میکرد تو کاراش دخالت نکنه و زندگیه خودشو بکنه و از کارت مشکیش(کارت مشکی یا کارت سیاه کارتیه که نامحدوده و هرچقدر که دلت بخواد میتونی ازش استفاده کنی) لذت ببره..

-بیا باهم صبحونه بخوریم، باهات یکمم حرف دارم
باباش گفت و جیمین دنبالش راه افتاد و باهم سر میز صبحونه نشستن

جیمین مشغول خوردن آب پرتقالش شد و باباش مشغول مالیدن کره رو تستش شد

-خب.. هنوز ازم دلخوری؟
باباش مردد پرسید و جیمین بی توجه بهش آب پرتقالشو سر کشید

❕Vietato❕Where stories live. Discover now