❕Part 6

1.9K 331 46
                                    


ساعت هفت صبح بود و جیمینی که هیچوقت یازده زودتر بیدار نمیشد، یک ساعتی شده بود که بیداره، یعنی اصلا درست نخوابیده بود نمیدونست چش شده، از شب قبل که جانگ‌کوک اونجوری از اتاقش بیرون رفته بود یه طوری شده بود

نمیدونست، عصبانیه؟ ناراحته؟ تحقیر شده؟
انتظار این واکنش رو از جانگ‌کوک داشت اما الان این حس مزخرف چی بود که داشت؟

از جاش بلند شد تا یه آبی به صورتش بزنه و بره تو باغ اون عمارت کوفتیشون یه هوایی بخوره تا شاید ذهنش آزاد شه، امروز روز مرخصی کوک بود و احتمالا به جاش اون بادیگارده جایگزین بی عرضه اومده بود

دست صورتشو شست، خودشو تو آیینه نگاه کرد چشماش از بی خوابی پف کرده بود و قرمز شده بود دستشو تو موهاش کرد و موهاشو بهم ریخت و به تصویر خودش تو آیینه پوزخند زد واقعا براش اهمیت نداشت که الان چجوری به نظر میرسه به خودش زحمتی برای عوض کردن شلوارک و‌ تیشرتش نداد و در اتاق و باز کرد

با باز کردن در اتاقش، تو جاش خشکش زد

جانگ‌کوک رو کاناپه تو راهرو خوابیده بود و کت مشکیشو انداخته بود رو خودش

برگشت تو اتاقش و پتو گرمی برداشت و به سمت کاناپه رفت، نمیدونست چرا داره اینکارو میکنه، اونم جیمینی که به شدت رو وسایلش وسواس داشت

با احتیاط پتو رو، روی جانگ‌کوک انداخت و با باز شدن ناگهانی چشم جانگ کوک چند سانت عقب پرید

-چیکار میکنی؟

+عامم..خب..هیچی.. چرا نرفتی؟ مگه روز مرخصیت نیست؟ گفتی کار داری که!

-با توجه به اتفاقی که دیشب بین تو و بابات افتاد ترجیح دادم نرم خونه و اینکه آره یه کاری دارم و به نظرم بهتره توام باهام بیای بهتره اینجا تنها نمونی
جانگ‌کوک درحالی که کتشو میپوشید گفت و جیمین وضوح لرزه ای رو تو دلش احساس کرد

اون روز مرخصیشو نرفته بود خونه و رو کاناپه خوابیده بود چون نگران جیمین بوده؟

-بهتره لباساتو بپوشی، چون داره دیرم میشه
جانگ‌کوک گفت و جیمین مثل یه بچه جوجه مطیع به سمت اتاقش راه افتاد و لباساشو به سرعت پوشید و بیرون اومد

+خب.. کجا میخوای بری؟

-اونش به تو مربوط نیست!
جانگ‌کوک با لحن قاطع گفت و جیمین چشماشو تو حدقه چرخوند و حرفی نزد و همراه کوک سوار ماشین شد

نمیدونست چرا دنبالش راه افتاده و داره میره، چون به هر حال باباش کاری باهاش نداشت و تو خونه هم اتفاقی براش نمیوفتاد، البته شاید بهتر بود باهاش میرفت تا قضیه برای پسر کنارش باور پذیر تر باشه، چون با اون بحثی که بین اون و باباش پیش اومده بود دیگه داستانایی که جیمین سر هم کرده بود برای کوک واقعی شده بودن و حالا جیمین برای خودش پیش بینی میکرد که حداقل آخر این هفته بتونه به یه کلاب بره و یکیو به فاک بده

❕Vietato❕Where stories live. Discover now