Chapter 18

369 54 27
                                    

قدمای خستش رو جلوی ورودی متوقف کرد و به خدمتکارا که مشغول تمیزکاری بودن نگاه کرد.انقدر احساس دوری می کرد نسبت به این مکان که باورش نمیشد یه زمانی اینجا زندگی می کرده.

بدون توجه به خدمتکارایی که یواشکی راجبش حرف میزدن به سمت پله ها حرکت کرد و وارد راهروی طویل اونجا شد.

+سلام..شما اینجا چیکار میکنین؟

بی حوصله سرش رو تکون داد و تو دلش ابلهی رو به مشاور خصوصی پدرش نثار کرد.

هری: اومدم آقای استایلز رو ببینم..

+الان بهشون خبر میدم...

به دیوار تکیه زد و به تابلوهای کنار در نگاه کرد. شیری که داشت از دور به شکارش نگاه می کرد. درست همونطوری که اون پیر احمق دوست داشت؛ پنهانی و مرموز.

+گفتن میتونین داخل بشین..

نگاهش رو از تابلو گرفت و از کنار مشاور گذشت.با ورودش و دیدن مردی که روی صندلی پشت میزش نشسته بود،آهسته به سمت میز حرکت کرد و بوسه ای روی دست مرد گذاشت.

+فکر میکردم زودتر از این ها بیای پسرم...

عقب رفت و روی یکی از مبل ها جا گرفت.

هری: فقط فرصت نشد..

هیچ حوصله ی خوش و بش کردن با اون رو نداشت.میخواست هرچه سریعتر بحثش رو تموم کنه و از اینجا بیرون بره.

هری: مدارک رو گرفتم،تا فردا تو دستته.. رئیس..

با تاکید روی کلمه ی رئیس میخواست بهش بفهمونه از به کاربردن کلمه ی پدر برای اون مرد بیزاره.

+خوبه..

همونطور که سیگارش رو توی جاسیگاری خاموش میکرد گفت و به چهره ی عصبی مقابلش چشم دوخت.

هری: سناریوهات واقعا مزخرفه..

سرش رو به نشانه ی تاسفی که حتی نمیدونست برای کی وچیه تکون داد.

+هنوزم تلخ و سردی..

پوزخندی زد و به سمتش برگشت.میتونست قسم بخوره حتی مصرف گلوله هم برای مغز اون پیرمرد حیف به نظر میرسید. از این که مجبور بود زیرسایش باشه هردقیقه متنفر بود.

از جاش بلند شد و درست مقابل میز ایستاد. تار موهای سفیدی که حالا بهتر به چشمش میخورد رو از نظر گذروند.

هری: درست زمانی که به خاطر یکی از نمایشای کوفتیت با یه جنازه ی الکی وسط حیاط اون عمارت مسخرت حرف میزدم یکی از کامیون هام چپ کرده و حالا باید دوبرابر ضرر بدم...

هرلحظه که ادامه می‌داد داشت کنترل صداش رو از دست می‌داد اما اون مرد همونطور منتظر موند تا ادامه ی حرفاش رو بشنوه.

Kill your soul[L.S][Z.M]Where stories live. Discover now