هری: سلام مثل این که موقع خوبی نیومدم.
چطور فکر میکرد میتونه حتی به مدت چند ساعت آروم باشه. دلش نمیخواست برگرده. از خیره شدن به هری میترسید. حس میکرد نفس کشیدن براش سخت شده، چرا انتظار اومدن هری رو نداشت با این که میدونست هری بالاخره میاد.
با حس کردن نگاه بقیه روی خودش به عقب برگشت و به هری که کنار لیام ایستاده بود، نگاه کرد. حالت چهره ی هری براش آشنا بود. همون حالت بی روح همیشگی که حالا با لبخند اونو پوشش داده بود ولی نه برای لویی.
لوسی: معرفی نمیکنی لویی؟
لوسی با نگاه کنجکاوی که در حال بررسی هری بود به لویی گفت. با شنیدن صدای لوسی انگار که به خودش اومده باشه لبخند مصنوعی مسخره ای چاشنی صورتش کرد و لبای خشکشو تر کرد.
لویی: اوه حق با توعه... هری این دوستم لوسیه و اونم تایلره... و اینم هریه گایز... دوست..... پسرم
گفتن کلمه ی دوست پسر اونم برای هری به قدری براش سخت بود که انگار دشوارترین کلمه ی دنیارو به زبون آورده.
لوسی با شنیدن کلمه ی دوست پسر در لحظه با هیجان و ذوق زدگی به هری نگاه کرد و تایلر که هنوز متعجب بود، فقط به لبخندی اکتفا کرد.
تنها کسی که این وسط حوصله نداشت زین بود که با نگاه بیخیالی ایستاده بود و به اون مراسم معارفه گوش میداد.
لوسی: پس اون پسر که بالاخره تونسته لویی رو عاشق خودش کنه تویی... شما خیلی به هم میاین.
با لبخندی که ناشی از ذوق بود گفت و به لویی چشمک زد. لویی به طرز مسخره ای فقط اون لبخند مصنوعی رو نگه داشته بود تا درون اشفتش چیزی رو برملا نکنه.
اما هری به قدری از این بازی راضی بود که با پوزخند به لویی نگاه میکرد و چشماش چیزای خوبی به لویی نشون نمیدادن.
بعد از مراسم معرفی هری، حالا روی کاناپه نشسته بودن و دوستاش سعی میکردن مدام ازش حرف بکشن ولی لویی به قدری بی حوصله و آشفته بود که تو جواب هر سوال فقط به یه جمله ی کوتاه بسنده میکرد.
لوسی: بهم نگفته بودی انقدر خوش سلیقهای.. اون واقعا هاته.
با شنیدن صدای لوسی که در گوشش آروم زمزمه میکرد، به هری نگاه کرد که چطور بعد از یک ساعت کاری کرده بود که تمام دوستاش جذب صحبتا و حرکات اون بودن به غیر از لیام که مثل اکثر اوقات ساکت بود و اخم کرده بود.
حتما لویی ام همینطور جذبش شده بود و بدون این که بدونه خودشو داخل دریای هری غرق کرده بود. انقدر محو زیبایی دریا و منظرش باشه که همینطور بیخبر به سمت جلو حرکت کنه و یکدفعه خودشو در حال خفه شدن پیدا کنه.
YOU ARE READING
Kill your soul[L.S][Z.M]
Fanfictionبرای من خواهی ماند مثل آسمان برای زمین. برای من خواهی ماند.سرخی خونت رابه رگ های تنم پینه خواهم داد. تاریکی برایمان آواز خواهد خواند و تو زیباترین منظره قرمزرنگ برای روح مجنون من خواهی بود. روحت رابکش وتوبرای من خواهی ماند.