_زین؟
با شنیدن صدای بلند، سرشو به سمت صدا چرخوند و اخم عمیقی تحویل لوسی داد.
لوسی: حواست کجاست؟
کلافه پوفی کشید و سرشو به کاناپه تکیه داد.
زین: میشه با صدای بلند داد زدن اسممو متوقف کنی؟
زین در اعتراض به لوسی گفت در حالی که با دستاش شقیقه هاشو مساژ می داد.
لوسی: اینطوری نمیشه زین...
لوسی بدون توجه به حرف زین گفت و درمونده بهش نگاه کرد.شاید اگر یه موقعیت دیگه بود الان با هم بحث می کردن ولی لوسی دلیل پرخاشگری های زین رو درک می کرد.
زین: منظورت چیه؟
سردرد باعث شده بود حس کنه مغزش در حال انفجاره ولی باز منتظر به لوسی نگاه کرد.
لوسی: نمیتونیم اینطوری ادامه بدیم دیگه جایی وجود نداره...
کلافه نگاهشو از زین گرفت و این بار به لیام نگاه کرد، پسری که مثل همیشه ساکت بود و اخم رو صورتش نشون میداد به فکر عمیقی فرو رفته.
زین: میگی چیکار کنیم؟ من هر جایی که تو ذهنم بود رو گشتم...
زین با دیدن چشمای لوسی که درحال پرشدن بود حرفشو نیمه تموم رها کرد و به چشمای اون خیره شد. دیگه نمیدونست باید چیکار کنه. تو این چند روز تقریبا همه جارو برای پیدا کردن لویی زیر و رو کرده بودن ولی انگار لویی غیب شده بود.
اونا حتی پارک اطراف دانشگاه که یه زمانی پاتوقشون محسوب میشد هم گشته بودن ولی هیچ اثری از لویی نبود. سابقه داشت که لویی غیب بشه ولی همیشه بهشون خبر
می داد و ازشون میخواست نگران نباشن. اما اینبار فقط با یه شماره ای که از دسترس خارج شده بود رو به رو شدن.این که نمیدونست حال لویی الان خوبه؟ چرا یکدفعه ای نیست شده، حالشو از هر موقع دیگه ای بهتر می کرد.
لیام: اون که دوست دختر نداشت نه؟
لیام نگاهشون از زمین رو به روش گرفت و سوالی به زین نگاه کرد.
زین: فکر می کنی اگر داشت ما تا الان سراغش نرفته بودیم؟و اون به دخترا علاقه ای نداره یعنی... اون گیه.
زین با نگاه آشفته ای به لیام گفت و اتصال چشماشو با اون چشمای قهوه ای قطع کرد. با این که لیام به تازگی همخونه ی لویی شده بود ولی تقریبا همه جا برای پیدا کردن لویی همراهشون اومده بود و از هیچ کمکی دریغ نمی کرد. از نظر زین اون پسر خیلی خاص بود. آدم جدی ای بود و تو این چند هفته تبدیل به عضوی از اون خونه شده بود.
باشنیدن صدای در لیام از جواب دادن منصرف شد و جهت نگاهشو تغییر داد.
لوسی: چی شد؟
YOU ARE READING
Kill your soul[L.S][Z.M]
Fanfictionبرای من خواهی ماند مثل آسمان برای زمین. برای من خواهی ماند.سرخی خونت رابه رگ های تنم پینه خواهم داد. تاریکی برایمان آواز خواهد خواند و تو زیباترین منظره قرمزرنگ برای روح مجنون من خواهی بود. روحت رابکش وتوبرای من خواهی ماند.