Chapter 23

458 53 25
                                    

+کراوات لعنتیت رو صاف کن.

دنیل با حرص تشر زد و به رئیس احمقش که از ترس از دست دادن کارش نمیدونست چیکار کنه نگاه کرد.ریکی با دستای لرزون کراواتش رو مرتب کرد.استرسی که به خاطر دیدن هری داشت بهش غلبه کرده بود.

دنیل: فقط گند نزن...


ریکی از شدت استرس اصلا توجهی بهش نکرد حتی شاید اصلا حرفش رو نشنید.فقط به این فکر می‌کرد باید چیکار کنه.


با باز شدن در آسانسور،استایلز همراه با بادیگاردش جدی تر از همیشه وارد شد و با کارکنانی که برای خوش آمدگویی صف کشیده بودن با لبخندی که کمتر ازش دیده میشد سلام داد.


زمانی که به ریکی رسید با لبخندی که از نظر اون مرموز بود باهاش دست داد.

هری: موبایلتون آقای ویلسون.


همونطور که به چهرش خیره بود گفت.ریکی سریع دستش رو عقب کشید و لبخند مضطربی زد.تمام مدت موبایلش در حال ویبره رفتن داخل جیبش بود ولی اونقدر ذهنش درگیر بود که چیزی نشنیده بود.

ریکی: اوه تماس مهمی نیست....خوش اومدید.

جمله ی آخر رو با سختی گفت و پوفی کشید.هری به نفر آخر رسید و به لبخند مرموز دنیل نگاه کرد.

هری: دنیل بیکر.


با احترام و صدای مردونه گفت و بهش دست داد.دنیل با شیطنت دست هری رو فشار داد و نیشخند زد.

دنیل: معلومه منو خوب به یاد دارین آقای استایلز؟

هری خونسرد به رنگ موهای جیغ پسر چشم دوخت.

هری: البته.روی کارت پرسنلیتون نوشته.

دستش رو بیرون کشید و به جک اشاره کرد کیف مدارکش رو براش بیاره.لبخند دنیل از بین رفت و با حرص به رفتن هری نگاه کرد.اون لعنتی زبونش همیشه مثل مغزش خطرناک بود.


ریکی: تو از کجا استایلزو می‌شناسی؟

ریکی همونطور که بازوش رو چسبیده بود گفت.دنیل بازوش رو با حرص بیرون کشید و حرصی بهش نگاه کرد.

دنیل: به تو ربطی نداره.بهتره گند نزنی.

هردوشون پر از تنش وارد اتاق کنفرانس شدن و پشت میز جا گرفتن.

+اوضاع کار چطوره پسرم؟

رئیس شرکت همونطور که پشت میز جا میگرفت گفت.

هری: مثل همیشه.گاهی سود و گاهی هم ضرر.همیشه نوسان وجود داره.


هری همونطور که مشغول باز کردن کیفش بود بیخیال گفت.بعد از این همه مدت، روش حرف زدن با مردای پیر دستش اومده بود.به هر حال نصف سر و کارش با آدمای پیر و سن دار بود‌.


Kill your soul[L.S][Z.M]Where stories live. Discover now