هری: من راجب کارام به کسی جواب پس نمیدم...
نگاهش رو پنجره بود و صدای بلند رئیس استایلز باعث شد اتصال نگاهش رو قطع کنه.
+حالا که با گرایش مسخرست کنار اومدم میتونستی با پسر جیسون ازدواج کنی و سودمون رو چند برابر کنی ولی به جاش رفتی با پسر اون تاملینسون احمق ازدواج کردی...
خسته از این موضوع از روی مبل چرمی بلند شد و به فندک درون جیبش چنگ زد تا به محض خروج سیگار مورد علاقشو روی لبش بزاره.
هری: اگر قراره این بحث بی فایده رو ادامه بدی باید بگم وقتی برای تلف کردن ندارم.
میدونست بیفایدست پس مرد میانسال فقط پوشه ها رو روی میز قرار داد و به سمت پسر هلشون داد.
+اینا برای اون سفریه که از طرف اون مرد برای کادوی عروسی دادم.چهار روز دیگه حرکت کن.
هری: شبیه زیردستای کوفتیت با من حرف نزن.
پوشه هارو از روی میز چنگ زد.این کار فقط برای نشون دادن خودش بود.کسی نباید پسر استایلز صداش می زد اون فقط برای خودش بود.هری استایلز و تا الان هم تا حدودی تو این موضوع موفق بود.
+ماه عسل خوش بگذره...
پوزخندی زد که حتی از نظر خودشم معنایی نداشت. قدمای محکمش رو به بیرون سوق داد تا از اون عمارت لعنت شده خارج بشه.
__________________________
با بیدار شدن و برخورد نور اتاق با چشماش تند تند پلک زد.سعی کرد از جاش بلند بشه ولی با حس کردن دستایی که پشتش بسته شده بود لعنتی فرستاد و تمام اتفاقات دیشب مثل فیلم توی ذهنش مرور شدن.
به هر سختی بود از جاش بلند شد و به اطرافش نگاه کرد تا چیزی برای باز کردن خودش پیدا کنه.زمانی که چشمش به میز و صبحونه ی چیده شده ی روش افتاد پاهای خستش رو به اون سمت سوق داد و با چاقو دستاش رو خلاص کرد.
"یعنی با این وضع دیدتم؟"با فکر این که خدمتکار موقع چیدن صبحونه تو این وضعیت دیده باشتش حال بدی بهش دست داد. به سمت حموم رفت و منتظر شد تا وان پر بشه. کمرش درد بدی داشت و با هر قدمی که بر میداشت درد بدی تو کل بدنش میپیچید.
با چک کردن دمای آب آروم توی وان نشست و سرش رو روی لبه ی وان رها کرد. بی هدف به سقف زل زده بود و سعی میکرد آروم باشه.تمام اوقات حالش همین بود سعی میکرد آروم باشه.
بدنش رو شل کرد و سرش رو زیر آب برد.اونقدر اون زیر موند تا جایی که حس کرد به اکسیژن نیاز داره.آب از موهاش چکه میکرد و تند تند نفس میکشید.
+لعنت بهت...
آروم گفت و دستاش رو مشت کرد.
+لعنت بهت....
YOU ARE READING
Kill your soul[L.S][Z.M]
Fanfictionبرای من خواهی ماند مثل آسمان برای زمین. برای من خواهی ماند.سرخی خونت رابه رگ های تنم پینه خواهم داد. تاریکی برایمان آواز خواهد خواند و تو زیباترین منظره قرمزرنگ برای روح مجنون من خواهی بود. روحت رابکش وتوبرای من خواهی ماند.