Chapter 19

321 52 19
                                    

شش ماه بعد"

بطری خالی رو روی میز کوبید و با آستين لباسش پشت دهنش رو پاک کرد.با احساس سنگینی سرش،اون رو روی میز گذاشت و بی توجه به صداهای اطراف پلک هاش رو روی هم قرار داد.

+"لویی"

لویی صدای زین رو شنید ولی نخواست که اهمیت بده.بدون این که به خودش تکونی بده سرش رو روی کانتر رها کرده بود.

+"لویی"

دوباره صداش زد و اینبار سر پسر آهسته به سمتش برگشت.با بلند شدن زین و گرفته شدن بازوش، بدن کرختش رو بلند کرد.یکی از دستای لویی رو دور شونه ی خودش حلقه کرد و آهسته به سمت بیرون حرکت کرد.

لویی: داری چه غلطی میکنی زی؟هنوز یه بطری طلب داشتم.

با حرص گفت و صورت سرخش رو تو هم کشید.زین بی توجه در رو باز کرد و با دیدن آسمون تاریک شب به راهش ادامه داد.

لویی: من مست نیستم و اگر همین الان جوابم رو ندی بهتره خودت رو مرده فرض کنی.

دستاش رو از دور شونه ی زین برداشت و به سمت خیابون رفت و روی زمین نشست و به جدول تکیه داد.

زین: میدونم به خاطر همینم از اونجا زدیم بیرون چون حمل یه ادم مست واقعا رومخه.

کنار لویی روی زمین نشست و بهش نگاه کرد.چند باری ازش پرسیده بود ولی غیر از سکوت چیزی نصیبش نشده بود.این چند وقت لویی همه اش آشفته بود و همیشه تو فکر بود.

زین: بهم بگو.

نگاهش رو از صورت قرمز لویی نگرفت و ناخواسته آه کشید.

لویی: از چی بگم؟

پاهاشو دراز کرد و به جدول پشت سرش تکیه داد.بدون توجه به رفت و آمد ماشین هایی که هر از چند یک بار تو خیابون رد میشدن به آسمون نگاه کرد و دنبال یه ستاره که پررنگ تره و از ستاره های دیگه دورتره گشت.دنبال ستاره ی خودش بود.

زین: همه چیز...چیزی که بهت فشار آورده.

پوزخند کم رنگی زد و همونطور که به آسمون نگاه میکرد در نوشیدنیش رو باز کرد و یه قلپ نوشید و چشماشو ریز کرد.

لویی: به نظرت اون ستاره ی لعنتی کجاست؟بیلی میگفت هروقت به آسمون نگاه کنم پیداش میکنم.

زین: شاید زیر یه ابر قایم شده.

بی ربط گفت و درست مثل لویی که از جواب دادن فرار میکرد اون هم روش خودش رو به کار گرفت.

لویی: ابرای لعنتی...

زین چیزی نگفت ولی زمانی که دید لویی دست هاش رو برای پیدا کردن بطری رو زمین میکشه سریع اون رو برداشت و یه نفس سر کشید.به هر حال اون ظرفیت بالایی داشت و مثل لویی زود مست نمیشد.

Kill your soul[L.S][Z.M]Where stories live. Discover now