گایز می خواستم بگم اوضاع ووت و کامنتا خیلی بده و اصلا راضی کننده نیست و میزان ووتا نسبت به بازدید هر پارت خیلی پایینه. ووت های این پارت و پارتای قبلو زیاد کنیدو اپ های بعدی به ووتا و انرژی شما بستگی داره.
__________________
با احساس درد به آرومی لای پلکاشو باز کرد و تونست بدن کرختشو کمی تکون بده. با دردی که نقطه نقطه ی سرش حس میکرد، دوباره پلکاشو روی هم گذاشت تا بتونه تاری دیدشو برطرف کنه و از پشت چشم های تارش چیزیو ببینه.
ناله ی کم جونی از بین لب هاش آزاد شد زمانی که سعی کرد بلند بشه. چه اتفاقی افتاده بود؟ مغزش متلاشی شده بود.
کم کم خودشو بلند کرد و روی تخت به حالت نشسته دراومد. دستشو روی سرش گذاشت تا بتونه دردشو تسکین بده.
نگاهش رو دوباره به اطراف چرخوند و بعد از مدتی که تونست زمان و مکانو آنالیز کنه به یکباره یاد هری افتاد.اسمی که باعث شد تمام اتفاقاتو مثل یه فیلم داخل ذهنش مرور کنه.اومدنش به خونه ی هری، دیدن اون... اون جنازه و بعد دیگه چیزی یادش نیست. با تداعی تصویر اون جنازه وحشت کرد و با یادآوری اون اتفاقات سراسیمه از جاش بلند شد و دستشو به دیوار تکیه داد تا سرگیجشو برطرف کنه.
جریان خونو داخل رگاش حس نمی کرد. این امکان نداشت. چقدر باید از اعتماد به یه نفر صدمه ببینی تا دیگه به کسی اعتماد نکنی؟ تیغ دردناک ناباوری داشت پوستشو میبرید ولی اون همچنان نمیتونست باور کنه. یه جنازه تو خونه ی هری... این اتفاق چه معنی میداد؟
هیچ صدایی از اطراف خونه شنیده نمیشد. آهسته به سمت در حرکت کرد و دستگیره رو فشار داد. برخلاف تصورش در اون اتاق باز بود. باید قبل از این که دیوونه بشه از این خونه
می رفت تا بفهمه چخبره.ترسیده طول راهرو رو طی کرد. اونقدر غرق تو افکارش بود که جلوه ی باشکوه اطرافم نتونست حواسشو پرت کنه.
می خواست به خودش بقبولونه که چیزی ندیده و تمام تصاویر دیشب جز توهم چیز دیگه ای نبوده.با چک کردن اطراف وقتی کسی رو ندید، سراسیمه از پله ها پایین اومد. سرشو به همه طرف می گردوند تا در خرو جو پیدا کنه. از سکوت خونه همزمان احساس ترس و تعجب می کرد. با دیدن یه در بزرگ، با سرعت خودشو به اون در رسوند.
اما هنوز دستگیره رو لمس نکرده بود که باشنیدن صدا کاملا از جاش پرید.
هری: خوب خوابیدی لویی؟
با شنیدن اون صدای آشنا برخلاف همیشه این بار ترس بود که ضربان قلبشو شدت می بخشید. هری پشتش بود و چهره ی رنگ پریدش حتی با شنیدن صدای اون این طور وحشت کرده بود.
YOU ARE READING
Kill your soul[L.S][Z.M]
Fanfictionبرای من خواهی ماند مثل آسمان برای زمین. برای من خواهی ماند.سرخی خونت رابه رگ های تنم پینه خواهم داد. تاریکی برایمان آواز خواهد خواند و تو زیباترین منظره قرمزرنگ برای روح مجنون من خواهی بود. روحت رابکش وتوبرای من خواهی ماند.