با انزجار رو به روی آینه ایستاد و به خودش نگاه کرد. بعد از مدت ها مجبور شده بود کت و شلوار بپوشه و همه ی اینا تقصیر هری بود.
با دیدن تصویر هری که پشتش جلوی آینه ایستاد با انزجار بیشتر به اینه چشم دوخت و تصویر روبه روشو تو ذهنش ثبت کرد.
هری با اون کت و شلوار مشکی و موهای شلخته دقیقا شبیه چهره ای بود که روزای اول زیباییش لویی رو مجذوب کرده بود.
هری: این لباسا واقعا برازندتن لو..
از توی آینه به هری که با نیشخند تکراریش پشتش ایستاده بود، نگاه کرد و پوزخند زد.
لویی: حتی پدرمم نتونست مجبورم کنه تو مراسماش همچین چیزی بپوشم...
با حرص گفت ولی با دستای هری ازپشت درست روی شکمش حرفشو خورد.
هری: این تصویر رو همیشه تو ذهنت داشته باش لویی..
خواست بگه برای چی باید همچین صحنه ی مضحکی رو تو ذهنش ثبت کنه. واقعا مسخره بود. تمام زندگیش شبیه یه شوخی بزرگ به نظر میرسید.
هری: خوب نگاه کن... یه روزی تو هم از این صحنه لذت میبری...
به هری که سرشو خم کرده بود و کنار گوشش زمزمه میکرد نگاه کرد و خندید.
لویی: آره، اون روز حتما جنازم داره بهت لبخند میزنه.
سرشو به حالت تمسخر تکون داد و از هری جدا شد. براش عجیب بود که هری عکس العملی نشون نداد ولی سعی کرد به روی خودش نیاره.
با صدای زنگ خوردن موبایلش آه کشید. حتی دلش نمیخواست دیگه با کسی حرف بزنه. با اکراه به سمت موبایل رفت وتصمیم گرفت جواب بده.
لویی: الو...
زین: فقط بهم بگو این یه شوخیه لو... تو میخوای تو اون مهمونی شرکت کنی؟
صدای شگفت زده ی زین متعجبش نکرد. درواقع انتظار داشت که با این حرفا مواجه بشه. کاش میتونست مثل همیشه همه چیز رو برای زین توضیح بده.
لویی: آره.... قبل از این که بپرسی.. راستش به خاطر هری دارم میرم... میخوام اونو به همه معرفی کنم..
حتی خودشم نمیدونست این چه دروغی بود که به ذهنش رسید ولی این تنها چیزی بود که اون لحظه برای گفتن داشت.
زین: دیوونه شدی؟ میخوای پدرت وسط مهمونی کنار اون همکاراش بهت بخندن و مسخرت کنن؟
نگاه متعجب هری که همزمان بهش خیره شده بود باعث شد به این فکر کنه زیادم چیز بدی نیست. میتونست هریم تو این مسخره بازی شریک کنه.
لویی: باید بفهمه با پسر استایلز بزرگ تو رابطه ام و دوست دارم واکنششو وقتی بدونه حالا که استایلز دوست پسرمه ببینم...
YOU ARE READING
Kill your soul[L.S][Z.M]
Fanfictionبرای من خواهی ماند مثل آسمان برای زمین. برای من خواهی ماند.سرخی خونت رابه رگ های تنم پینه خواهم داد. تاریکی برایمان آواز خواهد خواند و تو زیباترین منظره قرمزرنگ برای روح مجنون من خواهی بود. روحت رابکش وتوبرای من خواهی ماند.