ᴊ ɪꜱ ʙᴀᴄᴋ

8.9K 1.5K 1.6K
                                    

بریم پارت امروز و بخونیم..
که هیچ ایده ای ندارم می خوام چی بنویسم/:


-می خوام از اینجا برم!

لبخند بر روی لب های جانگ کوک خشک شد و با اخم سمت امگا چرخید- متوجه نشدم... ؟

تهیونگ با دیدن صورت درهم آلفا اب دهانش را قورت داد-
مـ..من می خوام بـ..برم..

اخم های جانگ کوک شدیدتر شدند- دقیقا کجا؟
سکوت..
سکوت...

-بیرون، گـ..گردش..

آلفا با آسودگی نفس عمیقی کشید-
ته! خب زودتر می گفتی، امروز با همدیگه...

-می خوام تنهایی برم!

همان یک جمله کافی بود تا اخم های جانگ کوک دوباره درهم بروند-
نه ته! تو تنهایی جایی نمیری..

امگا با لب های آویزان پایش را به زمین کوبید- چرا نباید برم؟
پسر بزرگ تر نفس عمیقی کشید-
چون بیرون واسه تو خطرناکه، خب؟ رو حرفم حرف نزن..

تهیونگ با ناراحتی لب زد- ولی..
که جانگ کوک عصبی تقریبا داد زد- وقتی میگم نه یعنی نه! چرا لجبازی می کنی؟

نفس در سینه ی پسرک حبس شد..
جانگ کوک نفس عمیقی کشید- تهیونگ..

اما امگا بی توجه به او با بغض از اتاق خارج شد و با دیدن جنی که بر روی مبل نشسته بود
گریه کنان خودش را در آغوش او انداخت..

جنی با گیجی نگاهی به تهیونگی که صورتش از گریه سرخ شده بود و محکم اورا
بغل کرده بود انداخت و بعد به جانگ کوکی که با کلافگی در چهارچوب در ایستاده بود نگاه کرد..

شوگا با گیجی لب زد- این بچه چشه؟
جیسو هم سرش را بالا آورد و به سمت تهیونگ و جنی رفت- کوچولو؟ ببینمت؟

جی هوپ و رزی از آشپزخانه خارج شدند که جی هوپ سریعا به سمت تهیونگ دوید-
یاخدا، تهیونگ؟ چیشده عزیزم؟؟

پسرک صورت خیس از اشکش را به شکم جنی فشرد و هق هق کنان لب زد-
جا..جانگ کوکی مـ..منو دعوا کرد..

و شنیدن صدای پر بغض تهیونگ کافی بود تا همه رو به جانگ کوک داد بزنند-
دقیقا چه غلطی کردی!؟

تهیونگ با گریه ی بیشتر خودش را به جنی فشرد که جنی کلافه دستی لای موهای پسرک کشید..

شوگا اخمی کرد- واسه چی سرش داد زدی؟

اما با دیدن نگاه خشمگین جانگ کوک آب دهانش را قورت داد و درحالی که بر روی مبل می نشست لب زد- اصلا.. بـ..به من چه..

رزی تهیونگ را از جنی جدا کرد که جنی اخمی کرد- جانگ کوک! باید حرف بزنیم...

و با چشمانی خشمگین به درب اتاق کار جانگ کوک اشاره کرد..
پسر سری تکان داد
و هر دو آلفا بی هیچ حرفی وارد اتاق شدند و درب را بستند...

Don't Cry | KOOKVWhere stories live. Discover now