~ Part 43 ~

366 76 15
                                    

یوتا زیر چشمی پسر کوچیکی رو که پشت بومش نشسته بود چک میکرد، وین وین هر چند دقیقه یک بار چشم هاشو می بست و نفس می گرفت و دوباره نقاشی شو ادامه می داد!

یوتا فکر کرد باید یکم بهش فضا بده تا بتونه توی خودش باشه ولی دیگه نتونست جلوی نگرانی شو بگیره!

- چشمات مشکلی داره؟

وین وین سمت یوتا که روی تخت نشسته بود و داشت کتاب می خوند،برگشت...

- نه زیاد... بعضی وقتا یکم تار می بینم!

یوتا کتابشو بست و سمتش اومد... هنوز یکم براش هضم ظاهر جدید وین وین سخت بود، اینکه موهای مشکی رنگش دیگه نبود و کوچولو تر از قبلا شده بود، مثل یک نوزاد تازه متولد شده.

- شاید چشم هات ضعیف شده...یادم بنداز دفعه بعدی که رفتیم بیمارستان چکشون کنیم!

وین وین سر تکون داد و دوباره سمت بوش برگشت... یوتا پشتش قرار گرفت و دست هاشو دور گردنش انداخت و به نقاشی بزرگی که رنگ نارنجیش توی دید بود نگاه می کرد.

وین وین همونطور که به آرومی قلمو رو روی بوم می کشید گفت: امروز صبح یادم شده بود زرد و قرمز می شه بنفش...اخ نه...می شه نارنجی....

یوتا سر برهنه ش رو بوسید و به قیافه ی گرفته ش لبخند زد...

- مهم نیست اگه همه چی یادت بره...حتی مهم نیست اگه اسممو یادت بره....فقط قول بده عشق بینمونو فراموش نکنی...

وین وین سرشو برگردوند سمتش، چشم هاش از اشک برق می زد: چه طور می تونم فراموشش کنم وقتی هر روز جلوی چشم هام درخشان تر میشی...

یوتا آروم بین ابروهاشو بوسید، نمی تونست باور کنه که چند وقت دیگه همین چند تار مشکی ای که چشم های زیباش رو قاب گرفتن هم می ریزن! درد های وین وین زودگذر بود، می یومد و میرفتن...ولی حسی که این بیماری بهش می داد تمام عمر باهش می موند...یوتا می ترسید دوباره بشکنه...وقتی ماجرا سخت تر بشه... وقتی به درمانش نزدیک تر ولی هر روز بیشتر آب بشه... سخت بود که خودش روی پاهاش بایسته و دست وینی رو هم بگیره... ولی مگه برای همین اینجا نبود...که کنارش بمونه...که جوری عاشقش باشه که هیچ حس بدی نتونه به قلب پسر کوچولوی دوست داشتنیش نفوذ کنه!

- وین وین! بیا اینجا ببینمت!

صدای جه هیون از بیرون باعث شد جفتشون از توی افکارشون بیرون بیان!

وین وین لبشو گزید و گوش هاش کمی سرخ شد...

- یکم خجالت میکشم... خیلی زشت شدم؟

یوتا صورتشو کاپ کرد: اصــــلا... خوشگلی تو به موهات نبود... هنوزم زیبایی! ازش خجالت نکش...

my brother Where stories live. Discover now