ماشین جه هیون جلوی ساختمون دو طبقه ای ایستاد...ته یونگ بدون اینکه به پسرهمراهش نگاه کنه گفت: ممنون...من دیگه میرم...
جه هیون هنوز عصبی بود: با این حالش میخواد تنها بره..
از ماشین پیاده شد...ته یونگ موهاشو مشت کرد و کشید...بعد از این همه فشار دیگهتحمل جه هیون رو نداشت...
جه هیون در ماشینو باز کرد و به ته یونگ که تنش کرخت و بی حس شده بود کمک کردپیاده بشه...ته یونگ بازوی جه هیونو گرفته بود ولی هنوز پاهاش می لرزید و روی پای چپش می لنگید.
جه هیون همونطور که کمکش می کرد از پله ها بالا بره غر میزد.
- باید میرفتیم بیمارستان...فقط بلدی لجبازی کنی...با این وضعتی که پات دارههنوزم کله شقی...توی خونه جعبه ی کمک های اولیه داری؟
ته یونگ هنوز مصمم بود و نمی خواست با جه هیون حرف بزنه...شاید لوس و بچگانه به نظر می رسید ولی ته یونگ توی شرایطی بود که بیشتر از تنبیهنیاز داشت کسی آرومش کنه!
جه هیون، پسر آسیب دیده رو روی تنها کاناپه ی سوییت کوچیکش نشوند و ته یونگ باهیس آرومی درد و سوزشی که توی پاش پیچیده بود رو ابراز کرد...
جه هیون از داخل لبشو گزید و با صدای ملایم تری پرسید: لجبازی نکن ته یونگ! جعبه ی کمک های اولیه ت کجاست؟
ته یونگ نگاهشو از جه هیون گرفت و با صدای گرفته ای جوابشو داد: کنار کپسولآتش نشانی توی راهرو.
جه هیون کتشو درآورد و بعد از آوردن اون جعبه ی سفید رنگ، آستین های پیراهنشوبالا زد و با مواد ضدعفونی کننده و گاز استریل جلوی پای ته یونگ نشست...
به آرومیشلوارشو بالا داد...بریدگی عمیقی روی ساق پاش ایجاد شده بود که خونریزی زیادی داشت.ته یونگ تمام مدتی که جه هیون مشغول بانداژ پاش بود زیر چشمی نگاهش می کرد.
جه هیون دوباره فرصت کرده بود غر بزنه: فردا لازم نیست بیای سر کار...یک مدتتوی خونه بمون...فردا می یام دنبالت بریم بیمارستان...شاید پات نیاز به بخیه داشتهباشه...گوشی خودمو برات میزارم که اگه مشکلی داشتی بهم خبر بدی...
با تموم شدن پانداژ پاش و وقتی خواست دستشو بررسی کنه بالاخره نگاهشون به همگره خورد...
ته یونگ لب هاشو روی هم فشار داد و نگاهشو ازش گرفت ولی صدای پر از نگرانیجه هیون به گوشش رسید.
- معذرت میخوام ته یونگ...می دونم ناراحتت کردم..منو ببخش فقط زیادینگرانم کردی...من عصبانی بودم و حرفای خوبی بهت نزدم...
ته یونگ از گوشه ی چشم نگاهش کرد و نفسشو بیرون داد...
- ته یونگ!
YOU ARE READING
my brother
Fanfiction°• کاپل: جه یونگ . جانتن . یووین °• ژانر: روزمره . رمنس . انگست - به اندازه ی تمام ادم های روی زمین داستان عاشقانه وجود داره. - به اندازه تمام مردن ها، تولدی وجود داره. ماجرایی دنباله دار از سرنوشت دو پسر که نام 'برادر' زندگی هاشونو بهم گره میزنه. ز...