PART ⓶⓸/⓵ { GPS }

608 96 5
                                    

در همون لحظه که حواس لیسا پرت لباسش بود اون در حال کش رفتن گوشی از جیب دختر بود
و در کارش موفق هم بود.
و در آخرین لحظه قبل از بی هوش شدنش مبایل رو دور از چشم دختر توی جیب لباسی که حالا بر تن داشت فرو کرد و از هوش رفت.
..........
صدا های گنگی میشنید.
هوای اطرافش سرد بود و بدنش با تمام وجود داشت با این سرما مقابله میکرد تا کمی هم که شده گرمایی دورش رو احاطه کنه.
در ناحیه یکی از دستاش احساس گز گز و کمی درد میکرد .. ولی قدرت تشخیص این رو نداشت که بگه دست چپش یا راست.
کم کم تونست از لای پلک های به هم چسبیدش سقف محیطی مثل بیمارستانو تجزیه تحلیل کنه.
با چرخاندن سرش صدای شکستن قولنج گردنش بلند شد و همین باعث جلب توجه افراد حاضر توی اون اتاق نسبت به خودش شد.
با واضح شدن دیدش و دور شدن اون هاله ی ناز از جلوی چشمش تونست از اون جمع سه نفره ایستاده کنار در اتاق که توش بود ، سوکجین و لیسا رو تشخیص بده و اون فرد دیگه هم با دیدن روپوش سفید تشخیص داد که یه دکتر یا یه همچین چیزیه.
فرد سفید پوش سمت تخت که روش دراز کش بود اومد و ازش سوالاتی مثل یادته چه اتفاقی افتاد و میدونی الان کجایی..پرسید.
البته که اخرین اتفاقی که توی بار افتاده بود رو یادش میومد .
ولی بعد از زخمی شدن دستش و کش رفتن گوشیه لیسا بعدش رو...
گوشیه لیسا؟
با بیاد آوردن اون مبایل سعی کرد جوری که اون سه نفر متوجه نشن چک کنه لباس های خودش تنشه یا نه..
وگرنه لو میرفت که از لیسا دزدی کرده..از طرفی هوای اطرافش براش زیادی خفه بود. و احساس تهوع بدی بهش دست داد بود
سعی کرد به بهانه ی دیدن زخم روی دستش ، بازوشو بالا بیاره .
جای بخیه حتی از زیر بانداژ چسبی و شیشه ای معلوم بود که چقدر با احتیاط دو طرفه پوسته های دستش رو به هم دوختن.
تا جایی که میدونست و احتمال میداد شیشه‌ی شکسته شده ویسکی شریان اصلی رنگش رو دریده بود.
ساعد دستش درد داشت.
هرکسی که بجای کیم تهیونگ بود الان از درد به خودش می پیچید...
ولی برای تهیونگ این درد دیگه جزء روزمره های زندگیش شده بود.

این برای کسی که از کودکی تا هفده سالگی زیر دست یه حیوون وحشی و از هفده تا بیست و دو سالگیش در ارتش و بخش نیرو های ضد تروریست آموزش دیده و به عملیات های زیادی اعزام شده باید هم روزمره به حساب بیاد.

کمی سوزش که چیزی نبود و این...
+هی پسر صدامو می شنوی؟ میدونم خیلی درد داره ولی تا فردا بهتر میشه . بهت مسکن میزنم که..
با صدای دکتر از افکار مسخرش خارج شد و به صحبت های مسخره تر اون دکتر گوش میداد.
هرچند که صداش هی توی گوشش اکو میشد و این تحمل تهیونگ به سر رسونده بود.
_من کجام؟
با سوال یهوییش سعی کرد ذهن دکتر رو از فکر مسکن زدن دور کنه.
+بهداریه سازمان
سوکجین به جای پزشک جوابش رو داد.
و بعد از زنگ خوردن گوشیش ،سمت گوشه اتاق رفت و پشت به اون ها روی تخت خالی نشست و تماسش رو وصل کرد.
_میخوام برم بیرون. هوا اینجا خفه اس
با دست راستش سرم رو از رگ دست مخالفش خارج کرد و با کمک لیسا روی تخت نشست و به توضیحات بی مصرف اون سفید پوش گوش کرد.
+زخمت عمیق بود . شریان اصلیه دستت رو بریده بود هر چند کل رگ رو نه فقط قسمتی از بالای رگت... دستت رو اصلا تکون نده . باهاش ندو..حموم اصلا نرو حتی با پوشوندنش. هر چند ساعت یک بار حتما پانسمانت رو بده کسی برات عوض کنه و...
حالش دیگه داشت از اون همه صدا به هم میخورد.
صدای دکتر و سوکجین رو حتی نمی تونست از هم تشخیص بده .
از طرفی امواج صدا های گنگی از در به داخل اتاق میومدند که رو حال و احوال روحیه تهیونگ در حال چنگ انداختن بودن.
همه چیز در چند لحظه اتفاق افتاد.
همه چیز گنگ بود.
اون دکتر و لیسا رو تار میدید.
صدا های بلندی توی گوش هاش اکو میشدن .
تهیونگ اگه تا چند لحظه ی دیگه اکسیژن تازه رو نمیتونست وارد ریه هاش کنه حتما دوباره تیک های عصبیش فعال میشدن و باید دو روز روی تخت بیمارستان دراز میکشید تا حداقل بتونه دیدش رو واضح ببینه.
تا تن صدای بلندی به دکتر پرید که ساکت باشه.
به سختی از روی تخت بلند شد و صندل های مخصوص بیمارستان پایین تخت رو پا کرد.
سوکجین که حالا حواسش به اون ها پرت شده بود خواست جلوی خروج تهیونگ از اتاق رو بگیره که دکتر مانعش شد و دم گوشش چیزی زمزمه کرد.
+نمیتونه جایی بره نگران نباش جین. رد یاب رو که یادت نرفته؟ بزار فعلا هوا بخوره.
سوکجین با چشم هایی که میتونست حس اعتمادش رو به نسبت به دکتر برسونه بهش نگاه کرد و سری تکان داد.
درسته کیم تهیونگ باید با اون GPS بسته شده دور مچ راست پاش به حیاط بیمارستان میرفت و حال و هوایی عوض میکرد.
جی پی اسی که فقط با اثر انگشت کیم سوکجین باز میشد و برای باز شدن اون فعلا ها باید دردسر پشت دردسر رو به جون میخرید.
و اون جی پی اس محض احتیاط یک شنود کوچیک هم به همراه داشت که این همه چیز رو برای تهیونگ چندین برابر سخت تر از قبل میکرد.
خیلی سخت.

{این GPS دور مچ پاش}

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

{این GPS دور مچ پاش}

_____________________
های
خب خب میدونم کم بود نگران نباشین ادامه ی پارت رو اگه تا فردا یا پس فردا به 25 ووت برسونید آپ میکنم‌.^-^
اکی
خب به جرعت دوباره میگم داستان اصلی وقتی شروع میشه که ویکوک همو برای اولین بار ملاقات کنن کیوتا^-^
تا یکی دو پارت بعد تیزر نداریم^-^
اوکی
😀25 ووت تا فردا پس فردا😀
بای
-

Venus-

🃑𝓖𝓪𝓶𝓫𝓵𝓲𝓷𝓰 𝓗𝓸𝓾𝓼𝓮🂱Where stories live. Discover now