{معماریه سلطنتی}
___________بعد از ورود به اتاق با تعجب به جمعیت نگاهی انداختم
به اندازه ۷۰_۸۰نفر فقط جمعیت بود...
اون زن منو به پشت آخرین نفر ایستاده راهنمایی کرد ..
حدودا ۳_۴ساعت طول می کشه که نوبت من بشه.
و متاسفانه اگ من برم جامو میگیرن.
همین الان یکی پشت من ایستاده بود.
بعد از حدود نیم ساعت از در پشتی اتاق یک مرد با شانه های پهن و قد بلند و موهای ژل زده و کتی که چرم بود و شلوار جین وارد شد.
و به طرز افتضاح و عجیبی با من ست بود!!
بعد از اینکه نگاهی به جمعیت انداخت و در آخر خواست به زن سر خدمتکار (از نظر من) حرفی بزنه نگاهش روی من ثابت شد.
اولش فقط خواست از منم رد بشه ولی وقتی نگاهی به لباس های من انداخت پوزخندی تحویلم داد و با اون زن گفت و گویی کرد ولی...
مشکوک بود...
چون داشت به من نگاه میکرد و بعد از حرفش اون زن جهت نگاهش به سمت من تغییر یافت.
بعد از اون به زن دیگری حرفی زد و از همون جایی که اومده بود برگشت.
اون زن اولی که رو لباسش اسم *.لیسا.*نوشته شده بود به سمت من اومد و بهم گفت همراهش بدم و من به ناچار دنبالش راه افتادم.
به سمت دری که کنار درب اصلی بود که بقیه افراد میرفتند راهنمایی کرد.
اون در به نسبت، کوچیک تر از در اصلی بود.
زن به اسطلاح لیسا درب رو باز کرد و دستشو به نشانه بفرمائید بالا اورد..
اول با شَک نگاهش کردم.
میدونستم این منطقی نیست که همه از یه در برن و من از یه در دیگه!
ولی یه حسی بهم میگفت بخاطر رشوه های الکسه..
ولی...بازم مشکوکه!
من که الکی تو کل دانشگاه سراسری سیاتل جز رتبه های برتر نبودم!
من فقط هر درسو یه بار بیشتر نمیخوندم و حفظ میشدم!(😐)
و این فقط هوش ارثی از مادرم بود ...
بعد از اینکه از در داخل رفتم وارد یه راهرو نسبتا طولانی شدیم که کف راهرو با مرمر پوشیده شده بود و دیوار ها به طرح چوب کاغذ دیواری بودن و بالا سرمون با هالوژن های آبی کمرنگ هر پنجاه سانت پوشیده شده بود و کمی فضاه رو گرم میکرد.
ولی تفاوت مر مر و چوب و رنگ آبی فضای خوبی رو به وجود آورده بود.
زنی که اسمش لیسا بود پشتم ایستاده بود درو بست و بدون تماس با بدنم ازم جلو زد و منو به اصطلاح راهنمایی کرد .
در دیگری انتهای سالنی که توش بودیم وجود داشت.
نمی از پشت به چهره اون دختر نگاه کردم.
اون دختر چهره ی اسیایی داشت..با یه اسم بین المللی..
شاید اینم کره ای باشه بعد وبعد از چند قدم به اون در رسیدیم و اون دختر کمی کمرشو هم کرد و صورتشو جلوی دستگاه چشمی کنار در گرفت و از اون صفحه نور آبی کمرنگی رو چشم چپ لیسا اشعه انداخت و بعد از صدای کلفت دستگاه که جمله "تعیید شد" رو گفت در کامل باز شد و من با یه صحنه عجیب که فیلم ها همیشه رویت میشد رو به رو شدم..
به معنی واقعیه کلمه تعجب کردم!
وارد یک اتاق بزرگ شدیم که شبیه اتاق های سلطنتیه با معماریه اروپایی بود.
نقش های برجسته ی روی دیوار ها مثل طاق هایی بود که با طرح گل ساخته شده بود و در طول اتاق اینه بسیار بزرگی نصب دیوار بود که پایین آن شومینه بزرگی قرار داشت و روی شومینه دو شمعدان چهار تایی بود و در کنار هر شمعدان ظرف های شکلات خوری به سبک اروپایی بودند.
وسط تاقچه روی شومینه یک ساعت مدرن ولی به همان سبک اروپایی قرار داشت.
یک فرش دراز هم به همان سبک اروپایی روی زمین پهن شده بود و دو سه تا مبل های راحتی رویش بود که تقریبا رو به روی شومینه میزی قرار داشت که با بقیه ی اتاق به رنگ زرد_قهوه ای روشن ست شده بود و چند وسیله رویش وجود داشت .
یک در بزرگ در عرض اتاق بود که نسبتا لای آن باز بود و بالای در نقاشیه واقعا چشم گیری که نمای واقعا غربی به اتاق داده بود، کشیده شده بود.
لوستر بزرگی به رنگ زرد در وسط اتاق آویزان بود
که با شمعدان ها ست شده یود و نمای چشمگیری را عرضه میکرد.
یک اینه ی نسبتا بزرگ هم تقریبا کنار در نصب بر دیوار بود که نمای کلاسیک و زیبایی رو جلوه میکرد.
هر گوشه اتاق چیز های زیر و درشتی بود که مناسب فضا چیده شده بود.
گوشه ترین قسمت اتاق یک میز شیشه ای وجود داشت که تنها وسیله ای بود که مدرن بود و با بقیه ی اتاق فرق داشت و تفاوت عجیبی رو به وجود آورده بود.
تمامیه اتاق از رنگ های روشن بود و هر کسی در نگاه اول خشکش میزد!!
(ببخشید اگه خوب توصیف نکردم)
لیسا:اقا؟...
نگاهم رو به دختر دادم.
لیسا:اقا لطفا منتظر بمونین ارباب برسند.
دختر با نهایت احترام گفت و من باشه ای زیر لب گفتم و روی مبل کوچکی که نزدیکم بود نشستم.
(همین مبله که اول تصویره و نصفش نیس😂)
بعد حدود پنج دقیقه همون طور که داشتم اطراف رو دید میزدم و به اون دختر فکر میکردم.
دختر زیبایی بود.
شاید بشه باهاش یکم خوش گذروند..
از اون طرف هم میشد یه سری اطلاعات از زیر زبونش کشید.
اینجور که معلوم بود جزء یکی از ارشد ها بود!
در کمی بیشتر باز شد و اون مردی که به لیسا گفت من رو بیاره اینجا وارد اتاق شد.
من از جام بلند شدم و تعظیم کوتاهی کردم.
اون مرد که قد بلند تری نسبت به من داشت نزدیکم شد و دستش رو برام بلند کرد که باهام دست بده.
منم با لحظه ای مکث باهاش دست دادم.
اون منو به میز شیشه ای گوشه اتاق راهنمایی کرد.
اون مرد که هنوز هم لباس هایش تقریبا با من ست بود پوشه ای روی میز گذاشت و بازش کرد و بهش نگاهی انداخت.
من در نهایت تلاشم سعی میکردم ادبم رو حفظ کنم تا شاید بتونم اینجا کار کنم و به هدفم برسم.
_کیم تهیونگ !درسته؟
با لحن خشک و سردی گفت.
نامحسوس آب دهنم رو قورت دادم و بهش زل زدم.
اونم همینطور ..ولی اون منتظر جوابم بود.
سعی کردم صدام رو عادی و خشک جلوه بدم و ...همینطور شد..
+بله قربان
_اوکی من سوابقتو چک کردم و اون دوست المانیت رو هم می شناختم و فک کنم بتونی وارد سازمان بشی. البته اگه بتونی تستارو رد کنی!
تمام جملاتشو با اعتماد به نفس و تسلط کامل به زبون اورد...البته اگه پوزخندی که همراه جمله آخرش زد رو فاکتور بگیریم...
+قبوله قربان♧♧♧♧♧♧♧♧
ادامه دارد...😁
گایز کمی داره جذاب میشه هااا..
و البته هیجانش
و...
اینم از این پارتتت😅
ووت بدین🥺💖
لطفا تیزرو بازدید بزنید:
https://youtu.be/tB21ldEij3M♥️
VOUS LISEZ
🃑𝓖𝓪𝓶𝓫𝓵𝓲𝓷𝓰 𝓗𝓸𝓾𝓼𝓮🂱
Mystère / Thriller🃑𝓖𝓪𝓶𝓫𝓵𝓲𝓷𝓰 𝓗𝓸𝓾𝓼𝓮🂱 {ژانر: جنایی/مافیایی/انگست/اسمات/عاشقانه/خشن/معمایی} {کاپل:ویکوک} {Tea:top} {⛔تا مدتی متوقف شده⛔} {کاپل فرعی:نامجین , یونمین } {زمان اپ:هر وقت به شرط ووت رسید} {15 سال مثل طوفان براش گذشت. پونزده سالی که رد...