شرط ووت : 335
شرط کامنت : 1300باقی شب با قدم زدن زیر بارون و خنده های خجالتی و ریزِ گاه به گاه هری که بعد از بوسه ـشون مدام نگاهشو از آلفا میدزدید و گونه هاش رنگ صورتی میگرفتن سپری شد.
انگشتاشون توی همدیگه قفل بودن و لویی همونطور که سعی میکرد استحکام قدم هاش رو حفظ کنه پا به پای بازیگوشانه پریدن و یا لی لی کردن های پسر چشم سبز راه میرفت.
هیچکدوم حرفی نمیزدن اما سکوتِ آغشته به آوای دیدار سردیِ زمین با قطره های بارون بینشون به هیچ وجه آزاردهنده نبود؛ بلکه درست به شیرینی لب های هری بود.
هری که تنش بیشتر از هر زمان دیگه ای بوی وانیل و شکلات میداد. شمیمی که قشنگ ترین آهنگ برای تشویق قلب لویی به تپیدن محسوب میشد.
وقتی چند ساعت پیش همدیگه رو میبوسیدن و غده ی رایحه ی پسر که زیر گوشش بود در نزدیک ترین فاصله با آلفا قرار گرفت، کنترل کردن میل لویی برای گاز نگرفتن گردنش فقط یکم زیادی سخت جلوه میکرد...
حداقل میتونست زبونش رو روی اون پوست به رنگِ مرمر بکشه اما اصلا دوست نداشت از مرزی که هری تعیین میکنه فراتر بره و پسر فرفری رو از اینکه بهش اعتماد کرده پشیمون کنه.
وقتی سوار ماشین شدن تا به خونه برگردن تقریبا نیمه شب بود و خیلی طول نکشید تا هری روی صندلی خوابش ببره و به آرومی از بین لب های صورتی رنگش خر و پف کنه.
درطرف دیگه لویی هر چند دقیقه یک بار بهش نگاه میکرد سپس طوری لبخند میزد که کنار چشم هاش چین میفتادن.
خدایا اگه اون روز هیچوقت توی جنگل وجود هری رو حس نمیکرد چی؟
هنوز حتی چندماه هم نمیشد که اون پسر فرفری پا به زندگیش گذاشته بود اما آلفا توی همین مدت کوتاه به کل روزهای قبل از پیدا شدن جفتش رو فراموش کرده بود. طوری که حتی به یاد نداشت تا قبل از هری با چه امیدی روز ها از خواب بیدار میشده...
خاطرات قبل از هری براش خاکستری بودن. انگار که اون زمان کاملا یه آدم دیگه بوده و حالا تبدیل به خود واقعیش شده.
از بین جاده ی جنگی آروم میروند تا دست انداز ها باعث تکون خوردن و بیدار شدن پسر شیرینش نشن و از همین بابت دیرتر از حالت عادی به خونه رسیدن.
بعد از خاموش کردن ماشین پیاده شدو برای به آغوش گرفتن هری سمت دیگه ی اتوموبیل قدم برداشت.
درو باز کرد و همونطور که آهسته کمربند ایمنی پسر رو باز میکرد به صورتش چشم دوخته بود و بی اختیار لبخند میزد.
کف دستش رو به نرمی روی فرفری های شکلاتی رنگش کشید و از روی پنجه هاش بلند شد.
لبخندش اما محو شد وقتی اتفاقی نگاهش سمت بالا چرخید سپس نفس عمیقی کشید؛
YOU ARE READING
Ball of Fur
Fanfictionلویی یه ترو آلفاست که بخاطر اشتباهاتش از خانوادش طرد شده و هری گربینه ایه که سر از جنگل گرگینه ها درمیاره. چی میشه اگه هری، سولمیت و لونای لویی باشه؟ • a Larry Stylinson Fanfiction. [Mperg.] • -سِپَند تلگرام : FanfictionsOnly