"36"

887 205 634
                                    

تقدیم به بچه های چنل ناشناسم💙 خون دل خوردن تا این آپ شه.⁦ಥ⁠‿⁠ಥ⁩

شرط کامنت : 1k

"نه نه نه! لگدش نزن!" حتی قبل از اینکه پای زین بالا بیاد، هری فریاد زد و کاملا بی اختیار انگشتهای بلندشو روی چشمهای مرد فشرد تا نتونه لولوش رو ببینه و درست هدف گیری کنه و یه وقت لگدش بزنه.

"نمیزنم باشه باشه! کورم کردی پشمک!" مردِ چشم عسلی مابین خنده هاش متقابلا داد زد و دستهاشو بالا اورد تا مچ های گربینه رو بگیره و از روی پلکهاش کنارشون بزنه. گربینه که روی شونه هاش نشسته بود و تکون تکون خوردن های مداومش حفظ تعادل رو برای زین سخت میکرد.

تقریبا دو ساعتی میشد که با کمک لویی پا به آب گذاشته بود و حالا دیگه دلش نمیخواست که از استخر بیرون بره؛ خصوصا که جیجی و آقا زین گرگه هم کنارشون بودن و آب بازی کردن باهاشون به همین زودی شده بود تفریح موردعلاقه ی هری. مثل همین حالا که روی شونه های زین نشسته بود و با جیجی که روی شونه های لویی بود کشتی میگرفت. البته فعلا دیگه اهمیتی به بردن نمیداد و فقط میخواست لولوش رو از شرِ لگد های زیرآبیِ زین حفظ کنه.

"آفرین بیبی!" لویی با لحن نازنده ای تشویق کرد و همین که هری نگاه بالا انداخت تا وقتی آلفا ازش تعریف میکنه به آبی هاش چشم بدوزه، زین بالاخره تعادلشو از دست داد و هردو توی آب کله پا شدن.

جیغ جیغ های هری خیلی زود محوطه رو لرزوندن و این لویی بود که بی توجه به دخترِ روی شونه هاش فورا سمت بیبی ـش شیرجه زد تا نجاتش بده و البته که جیجی بابت این با کمر توی آب افتاد و آلفا حتی متوجه هم نشد.

"لو!" دختر مو طلایی به محض بالا اومدن از زیر امواج، سرزنش وار غر زد اما دیدن لویی که هری رو بین بازوهاش گرفته بود و گونه ی از همیشه سرخ تر شده ـش رو میبوسید کافی بود تا چرخی به تیله های سبز رنگش بده و بابت دیدن اون صحنه لبخند بزنه.

"الان ما باختیم؟" هری با لحن غمگینی پرسید و متوجه نشد که سه گرگینه نگاه مجملی بین خودشون رد و بدل میکنن. "نه پیشی. مساوی شدیم!" زین ملایم گفت و وقتی گربینه با حالت شکاکی اخم کرد، طره های خیسش رو بهم ریخت.

این احتمالا اخرین باری بود که قبل از تعطیلات میتونستن چهارتایی وقت بگذرونن؛ هرچند که زین و جیجی به سختی حتی یک کلمه باهمدیگه صحبت میکردن. هری میتونست ببینه که چطور حتی از داشتن ارتباط چشمی هم امتناع میکنن. انگار از همیشه قهر تر بودن! پس یه جورایی واقعا قدردان بود که با این وجود باز هم دور هم جمع شدن تا هری بابت اینکه قراره کریسمس رو تنهایی بگذرونه زیاد غصه نخوره.

نمیدونست دقیقا چند دقیقه ی دیگه سپری شده که زین بالاخره سمت لبه ی استخر شنا میکنه تا ازش خارج بشه و راستش اهمیتی هم نمیداد، خصوصا حالا که پاهاش کمر آلفا رو قاب گرفته بودن و پهلو های برهنه ـش زیر وزن انگشتهای مَرد نوازش میشدن. مَرد که لبهاش شمیمِ تابستون داشتن؛ سوزان و امن بودن.

Ball of Fur Where stories live. Discover now