"2"

3.5K 759 1.2K
                                    

شرط ووت : 240

ابروهاشو بالا داده بودو تمام تلاششو میکرد تا نخنده و چهره ی مثلا جدی ـشو خراب نکنه.

و البته که کار سختی بود...

هرثانیه که اون موجود پشمالو بیشتر توی خودش مچاله میشدو چشمای خوشگل و براقشو میبست کارِ لویی سخت ترم میشد.

_من شوخی نکردما. دیگه کم کم داری وقتمو تلف میکنی.

طوری که انگار مخاطبش یه بچه ی کوچولو باشه کلماتو پشت هم چیدو قبل از اینکه ادامه بده لباشو جلو داد،

لویی : حوصلمو سر نبر. اگه قرار بود دل و روده ـتو بیرون بریزم هزاربار تاحالا انجامش داده بودم، میدونی که. پس بدون حالا هم نیازی نیست بترسی. باشه؟

چندثانیه منتظر رو به چشمای همچنان ترسیده ی اون موجود پشمالو پلک زد اما وقتی بازم هیچ جوابی نگرفت تیله هاشو چرخوند

لویی : خیلی خب، خودت خواستی پیشی.

گربه ی پشمالو اینبار با سوق پیدا کردن دستای لویی سمتش کاملا توی خودش جمع شدو عاجزانه میو ای کرد که باعث شد پسر با شیفتگی لبشو گاز بگیره تا نخنده

انگشتاشو به آرومی دو طرف کمر گربه گذاشتو حینی که سعی داشت بلندش کنه و اون کش میومد بالاخره خندید،

لویی : آره تقلا کن، قراره یه لقمه ی چپت کنم!

با بدجنسی شوخی کردو نمیدونست لحن دارک ساخته ـگیش حتی با وجود رگه های شوخ طبعی باعث شده که قلب کوچولوی اون موجود پشمالو توی سینه اش تقریبا تقریبا بایسته و سکته کنه

چندثانیه تو همون حالت ترسیده و مظلوم باقی موند اما فقط یه پلک زدن زمان برد تا پخی کنه و چنگای صورتیشو سمت صورت لویی بکشه

خزای سفیدو زیادی نرمش تا به دمِ پشمالوش برسن سیخ شدنو کمرشو بالا داد، همونطور که صدای فیف گربه ایش بین فریادای پسر که سعی میکرد خودشو ازش دور کنه گم شده بودن

وقتی یکی از ناخنای تیز و کوچولوش که زیر حجمِ پشماش دیده نمیشد روی ابروی لویی رو پاره کرد اما، سرانجام تنش از بین دستای پسر رها شدو روی زمین افتاد

گربه روی پنجه هاش فرود اومدو چندثانیه توی حالت تدافعی ـش باقی موند اما وقتی بخاطر آورد چه غلطی کرده مظلومانه "میو" ای کردو باز توی خودش جمع شد

اون پسر حتما بعد از این کارش دل و روده ـشو سفره میکرد... میبردش پیش دوستاش و باهم سر لاشه اش ضیافت برپا میکردن! خزاشو برای توله گرگای بدترکیبشون، کت میکردن و بعدها به ریشِ صاحبِ مقتولش میخندیدن! اونا تمام این بلاهارو سرش میاوردن...

از این فکرا غصه ـش گرفتو خفیف لرزید. ای خدا...اگه فقط اینبار نجات پیدا کنه قول میده دیگه هرگز از خونه بیرون نزنه...

Ball of Fur Where stories live. Discover now