"15"

3.1K 564 1.5K
                                    

شرط ووت : 335
شرط کامنت : 1350

هری که بابت بی ادبی فلافی و یکهویی رفتنش پوکر شده بود چرخی به تیله های سبز رنگش داد و دوباره تمرکزش رو روی گرفتن ماهی ها گذاشت.

این بار بین بازه های چند دقیقه ای، آروم و خسته بهشون چنگ میزد.

نگاهش پر حسرت به حرکات اون کوچولو ها دوخته شده بود و ته دلش غصه میخورد که چرا نمیتونه یکیشون رو بگیره تا باهاش بازی کنه و دندوناشو توی گوشت نرمشون فشار بده.

_هی پشمولک!

جیجی که بالاخره کارهای ناهار رو تموم کرده بود از آشپزخونه بیرون اومد و پرانرژی هری رو صدا زد. کلی کار بود که دوست داشت با اون پسر انجام بده و دوست نداشت اچازه بده شرایط بیشتر از این برای هری معذب کننده باقی بمونن.

وقتی هری درجواب نا امیدانه میو کرد اما ابروهای دختر بهمدیگه گره خوردن. هرچند وقتی که به مبل رسید و فهمید قضیه از چه قراره بی صدا و شیفته خندید.

جیجی : چطوره بیخیالشون بشی، هوم؟ بیا تا...

هری اجازه نداد جمله ی دختر تموم بشه و یکباره روی پاهاش بلند شد تا سعی کنه دست جیجی رو با پنجولاش بگیره.

میو میو میکرد و با حرکت دادن گردنش سمت آیپد سعی داشت به دختر بفهمونه ازش میخواد تا اون براش یکی از اون ماهی هارو بگیره!

_هری!

خندون گفت و دستشو از بین پنجولای گربینه بیرون کشید تا آیپد رو برداره و خاموش کنه. اما وقتی هری فورا روی چهارتا پاش برگشت و غرولندی کرد که به همراهش پشمای سفید دور گردنش سیخ شدن، دختر قدمی عقب رفت.

جیجی : باشه باشه حالا چرا عصبانی میشی...! ببخشید..

لباشو آویزون کرد و مظلومانه پلک زد. متاسفانه اما تنها واکنشی که هری بهش نشون داد ریز کردن چشماش و برگشتن سمت آیپد بود.

جیجی سری تکون داد و بیخیال اون فسقلی سرتق شد. انگار لویی شوخی نمیکرد وقتی گفته بود اگه باهاش مهربون باشی پررو میشه! هرچند که این پررو بودن از نظر جیجی خیلی کیوت و دوست داشتنی بود.

همونطور که هری دوباره مشغول شکار شده بود دختر خودشو به مبل مقابل رسوند و حینی که کیفشو برمیداشت روی کوسن های نرم لم داد.

کرم مرطوب کننده ـش رو بیرون آورد تا به دست هاش بماله، هربار که از سیب زمینی برای آشپزی استفاده میکرد پوستش خشک میشد.

بعد از تموم شدن کارش نگاهی به ناخن هاش انداخت و لباش رو یه گوشه جمع کرد. هفته ی قبل، هفته ی شلوغی توی بیمارستان بود و از همین بابت فرصت نکرده بود به سالن مانیکور بره.

زیاد مهم نبود. توی کیفش رو گشت و با پیدا کردن لاک قرمزش که موردعلاقه ـش بود و همیشه همراهش بود، پاهاشو روی میز انداخت و شروع به رنگ زدن ناخن هاش کرد.

Ball of Fur Where stories live. Discover now