شرط ووت : 335
شرط کامنت : 1500مودب نشسته بود و نظاره میکرد که اگه یه موقع جیجی و یا لویی اشتباهی وسایلشو بسته بندی کردن با میو میو هاش بهشون هشدار بده.
درسته؛ میتونست الان هری باشه و خودش مثل یه نوجوون 19 ساله ی مسئولیت پذیر لباس و مابقی وسایلش رو جمع کنه اما خب لویی برای همچین چیزی زیادی تنبل و لوسش کرده بود
پس اینطوری شده بود که گربینه از صبح که جیجی رسید تا به لویی کمک کنه فورا تبدیل شد تا کوچک ترین نقشی توی خونه کشی ایفا نکنه.
جیجی با حوصله محتوای کمد رو توی جعبه های مخصوص هر دسته از وسایل میچید و بعد از پلمپ کردنشون به لویی میسپرد تا به طبقه ی پایین برسوندشون.در این مرحله از کار، هری جی رو تنها میذاشت و با کتک زدن فلافی مجبورش میکرد دنبال لویی بره تا ازجانب خودش روند کار رو بررسی کنه که اگه لویی اشتباهی ازش سر زد فورا مطلع بشه و پنجولش بکشه
تقریبا همه چیز جمع شده بود و فقط چندتا کشو مونده بود تا بالاخره از خونه بیرون بزنن؛ لویی وسایلای خودش که سرجمع یه ساک بیشتر نمیشدن رو همون صبح زود جمع کرده بود.
_هوف
جیجی با فوت نفسشو بیرون داد و روی طره هایی از موهای بلند و طلایی رنگش که از کش موش بیرون زده بودن دست کشید تا عقبشون بزنه
نگاهشو به هری رسوند و خندید،
جیجی : خسته نباشی شیطون
_میو!
سعی کرد ادای مظلوما رو دربیاره و وقتی جی شروع به خاروندن گردنش کرد چشماشو بست و خرخر کرد.
درمقابل، جیجی لبخندی به لب نشوند.
_اوه فلاف نه روی موکت!!
صدای شاکیِ لویی از طبقه ی پایین خبر از احوال خوشایندی نمیداد و باعث شد جیجی ابروهاشو جمع کنه و سعی کنه به شرایط دوستش نخنده
احتمالا از اونجا که لویی وسواسی بود و اصلا دوست نداشت خونه ـشو با شماره یک یا دوی یه راکون ول کنه و بره جیجی میبایست یه مدت طولانی منتظرش میموند
جیجی : ای بابا.
نگاهش به نایت استند افتاد و ابروهاش بالا رفتن
چه اشکالی داشت اگه خودش اون کشو های مرموز رو خالی میکرد؟
مرموز، چون لویی بشدت اصرار داشت جی بهشون دست نزنه.
حقیقتا اون همه پافشاری مشکوک بود و دختر بدجور هم داشت تحریک میشد تا ببینه چی توی اونجاست...
برخلاف لویی برای هری فرقی نداشت کی اون دسته از لوازمش رو میبینه چون خودش حتی استفاده ی درستشون رو نمیدونست...
YOU ARE READING
Ball of Fur
Fanfictionلویی یه ترو آلفاست که بخاطر اشتباهاتش از خانوادش طرد شده و هری گربینه ایه که سر از جنگل گرگینه ها درمیاره. چی میشه اگه هری، سولمیت و لونای لویی باشه؟ • a Larry Stylinson Fanfiction. [Mperg.] • -سِپَند تلگرام : FanfictionsOnly