شرط ووت : 285
شرط کامنت : 850تقریبا نیم ساعتی میشد که اومده بود طبقه ی پایین اما لویی هنوزم بهش توجه نمیکرد.
همونطور روی مبل لم داده و مشغول تماشا کردن یه فیلم مسخره از تلوزیون جدیدش بود و حتی به هری نگاه هم نمیکرد...
هری که بزرگواری به خرج داده بود و با بیرون اومدن از اتاقش تصمیم گرفته بود به آلفا اجازه بده تا نازشو بکشه!
اما انگار حالا همه چیز برعکس شده بود.
حالا لویی، هری رو نادیده میگرفت و گربینه که ابدا انتظار همچین چیزی رو نداشت پرغصه تلاش میکرد تا به نیمرخ آلفا خیره نشه و با نگاهش ازش التماس نکنه که باهاش حرف بزنه...!
آخه هری مقصر نبود که...
لویی کسی بود که بی اجازه سعی کرد هری رو ببوسه و هری که قبلا خیلی خیلی بابت همچین چیزی اذیت شده بود، فقط نمیتونست حق رو به خودش نده.
امیدوار بود لویی بالاخره آبی هاشو سمتش بگردونه و باهاش حرف بزنه...اصلا دیگه حتی نیازی به معذرت خواهی هم نبود...!
چندبار خیلی نامحسوس ساق پاشو به لویی مالید تا اینطوری توجهشو جلب کنه اما هیچ فایده ای نداشت.
لویی هنوزم نادیده ـش میگرفت و هری بیشتر از چیزی که بتونه فراتر از این مثلا غرورشو حفظ کنه احساس ناراحتی و گشنگی میکرد
پس این شد که با فشردن لبهاش روی هم نگاهشو به لویی رسوند و آب دهنش رو قورت داد
طرز نشستنش زیادی مودب بود و دستاش رو روی پاهاش بهمدیگه گره زده بود
_آقا گرگه...؟
با صدای ضعیفی صداش زد و مژه های بلندش امیدوارانه روی زمردی هاش پلک خوردن
اما لویی جوابی نداد و باعث شد لبای صورتی هری آویزون بشن و همونطوری اما این بار مزین شده به لحن غمگینی لب بزنه،
هری : آقا گرگه چرا جوابمو نمیدی..؟
_چطوره برای شروع اسممو صدا بزنی
لویی معمولی و سرد گفت و اینکه حتی برنگشت تا به هری نگاه کنه دل پسر رو شکوند.
_آقا لویی گرگـ...
هری که خیلی بابت بی توجهی لویی غمگین شده بود فورا تصحیح کرد اما لویی اجازه نداد ادامه بده،
لویی : اسمم.
_لـ..ـلویی...
مظلوم و ضعیف تر از هربار زمزمه کرد و نمیدونست دلیلی که لویی نگاهش نمیکنه اینه که میدونه به محض دیدن اون سبزهای عروسکی و خوشگلش دوباره کم میاره.
اگه قرار نبود اون گربینه رو با روحیه ی آلفاییش و به زور رام کنه دلیل نمیشد از روش دیگه ای هم استفاده نکنه.
YOU ARE READING
Ball of Fur
Fanfictionلویی یه ترو آلفاست که بخاطر اشتباهاتش از خانوادش طرد شده و هری گربینه ایه که سر از جنگل گرگینه ها درمیاره. چی میشه اگه هری، سولمیت و لونای لویی باشه؟ • a Larry Stylinson Fanfiction. [Mperg.] • -سِپَند تلگرام : FanfictionsOnly