شرط ووت : 285
شرط کامنت : 900با زدن دستاش به سینه، پرحرص به اون موجود بدترکیب که لویی اسمشو "فلافی" گذاشته بود، نگاه میکرد و نمیتونست گره ی ابروهاشو باز کنه.
فلافی اخه؟ کجای اون خزای بدرنگ فلافه؟!
همه ـش بابت این حرص میخورد اما بعد سعی میکرد به این که لویی خودشو "بیبی" صدا میزنه فکر کنه تا یکم آروم بشه...
هرچند که به هر نحو ممکن اون موجود بالاخره روی اعصاب گربینه میرفت.
مثل همین حالا که با اشتیاق روی پاهاش ایستاده بود و حرکات لویی رو تماشا میکرد و بدتر اینکه لویی هم به خودش اجازه میداد براش لبخند بزنه!
_حالا نمیشد بندازیش تو سینک؟ یا ماشین ظرف شویی؟! یا ماشین لباس شویی اصن؟؟!
با دیدن این که کار لویی در رابطه با حاضر کردن وان اتاق خودش برای حموم کردن فلافی تقریبا تموم شده، به عنوان آخرین امیدش برای منصرف کردن گرگینه از شستن اون سیاه و خاکستریِ مزاحم، گفت و لباشو گاز گرفت
چهره ی لویی که سرشو چرخوند تا به هری چشم بدوزه، معمولی بنظر میومد و احتمالا پسر فرفری نمیتونست نیشخند محوش رو ببینه.
البته این که نگاه پر حسرت هری بین حباب های خوشگل معلق دور وان میچرخید هم درش بی تاثیر نبود.
اتاق خودش وان نداشت و لویی بی تربیت هم تاحالا بهش پیشنهاد نداده بود که توی وان این اتاق حموم کنه...
اما حالا با پررویی تمام میخواست حیوونی که تازه همین دیشب پیداش کرده بود رو مثل پرنسسا بشوره.
تازه براش یکی از شامپوهای میوه ای و خوشبوی هری رو هم آورده بود چون میگفت مالای خودش برای عالیجناب تندن و ممکنه چشمشو بزنن!!
هری اول میخواست با کمال عصبانیت مخالفت کنه اما با یاداوری اینکه بچه های تیم خونه هیچوقت داشته هاشونو باهاش تقسیم نمیکردن و همیشه بابتش غمگین میشد دلش نیومد چیزی بگه. هرچند سکوتش هم به این معنی نبود که حرص نخورده باشه.
_مهربون باش بیبی! تو خودت میتونی توی ماشین لباس شویی حموم کنی؟!
خفه میشی میمیری.
لویی با بدجنسی حینی که دوباره چک میکرد تا آب خیلی داغ یا سرد نباشه گفت و لباشو برای جلوگیری از خندیدن روی هم فشرد.
درمقابل، دهن هری باز موند و ناباورانه جیغ زد،
هری : چطور حتی دلت میاد بهش فک کنی!!
لویی خندید "به چی؟!"
هری : این که من خفه شم!
و وقتی آلفا بدون اینکه جوابشو بده به خندیدن ادامه داد و با گرفتن تن پشمالوی فلافی آروم توی وان گذاشتش، حرص هری چند برابر شد.
YOU ARE READING
Ball of Fur
Fanfictionلویی یه ترو آلفاست که بخاطر اشتباهاتش از خانوادش طرد شده و هری گربینه ایه که سر از جنگل گرگینه ها درمیاره. چی میشه اگه هری، سولمیت و لونای لویی باشه؟ • a Larry Stylinson Fanfiction. [Mperg.] • -سِپَند تلگرام : FanfictionsOnly