شرط کامنت : 1k
"فلافی رو بذار روی زمین هری، ممکنه رنگ روش بریزه." میسی حینی که پیشبند بزرگی رو از پشت گردن هری براش گره میزد گفت و باعث شد پسر فورا خم بشه تا راکون رو روی زمین بذاره.
اگه فلافی کثیف بشه باز لویی برمیداره میبرتش حمام و این چیزی نیست که هری بخواد شاهدش باشه.
هری : برو کارتون تماشا کن!
نکه فلافی متوجه بشه اون گربینه ی خوشگل بهش چی گفته اما به محض قرار گرفتن پاهاش روی پارکت ها از در اتاق بیرون دوید و ناپدید شد. هری تمام مدت بغلش میکرد و راکون بیچاره حالا احساس آزادی داشت.
طرفِ دیگه، پسر چشم سبز نفس عمیقی کشید و دوباره تکیه اش رو به پشتیِ صندلی داد. تیله های براقش کنجکاوانه حرکات دست دختر رو دنبال میکردن که چطور مشغول هم زدن فرچه داخلِ کاسه ـست.
میسی : پس فقط یه تیکه؟
"اوهوم. یه تیکه ی کوچولو." سر تکون داد و تندتند پلک زد. ته دلش بابت اینکه قرار بود یه طره از فرفری هاشو صورتی کنه، مثل کارناوال غوغا بپا بود.
لویی خونه نبود؛ صبح زود پدرش تماس گرفت و آلفا بعد از اینکه به هری سپرد مراقبِ میسی باشه فورا خونه رو ترک کرد. خوشبختانه یکشنبه هم بود و هری دانشگاه نداشت پس مجبور نشد یه جلسه دیگه هم غایب بشه.
بعد از اینکه میسی بیدار شد مدتی ساکت بودن، حرفی نداشتن بهم بزنن. تا همین دو روز پیش به خون دیگری تشنه بودن و اینکه حالا میتونستن بیشتر از 5 دقیقه پیش هم باشن بدون اینکه سعی کنن موهای همدیگه رو بکشن خیلی جدید و عجیب غریب بود.
مدتی بعد وقتی میسی کتش رو پوشید و سمت در رفت هری ازش پرسید که داره کجا میره؛ به محض اینکه دختر جواب داد میره تا رنگ مو بخره هم چشم های هری درخشیدن. خدا میدونه چقدر ذوق کرد وقتی میسی متوجه این شد و بهش گفت اونم همراهش بره تا برای هری هم رنگ بخرن. هری که بلافاصله قبول کرد.
اگه مثلا بجای میسی، جیجی کنارش بود تمام مدت براش از اینکه همیشه دوست داشته موهاش رنگ بذاره میگفت و احساساتش رو بروز میداد ولی هنوز اونقدرا با خواهرِ لویی احساس نزدیکی نمیکرد.
درضمن میترسید یه موقع میسی مسخره ـش کنه یا اگه بعدا دوباره دعواشون شد اینارو توی سرش بزنه. پس فقط ساکت موند و بغیر از وقتایی که خود دختر باهاش حرف میزد دیگه چیزی نمیگفت.
حالا برگشته بودن خونه. میسی موهای خودشو زیر کلاه گذاشته بود تا نیم ساعت بعد بشورتشون و در این فاصله قرار بود یه طره ی فسقلی از فرفری های گربینه رو براش صورتی کنه.
بخش های مختلفی از شکلاتی های کوچولوشو بالای سرش توی کش بسته و فقط قسمتی که قرار بود رنگ بشه رو آزاد گذاشته بود.
YOU ARE READING
Ball of Fur
Fanfictionلویی یه ترو آلفاست که بخاطر اشتباهاتش از خانوادش طرد شده و هری گربینه ایه که سر از جنگل گرگینه ها درمیاره. چی میشه اگه هری، سولمیت و لونای لویی باشه؟ • a Larry Stylinson Fanfiction. [Mperg.] • -سِپَند تلگرام : FanfictionsOnly