شرط کامنت : 1400
جمع کردن وسیله ها کار سختی نبود چون بهرحال چیز زیادی با خودشون به لونر نیاورده بودن. پس بعد از پنج روز حالا آماده بودن تا به لندن برگردن.
خوشبختانه طی این مدت خبری هم از چارلز نشد و لویی واقعا بابتش قدردان بود. تصورش سخت بود که چطور بتونه پشت تلفن برای پدرش توضیح بده داره راتش رو با یه گربینه میگذرونه...!
هری سرحال بنظر میرسید، سرزنده و مثل همیشه زیبا. با وجود اینکه درست و حسابی نخوابیده و چیزی نخورده بود اما حالش خوب بود.
لویی هم بطرز مسخره ای نمیتونست ازش دور بشه... نه بعد از اینکه بار ها و بار ها ناتش کرده بود. تمام مدت دستشو دور پسر نگه میداشت و از اینکه هری هم اعتراض نمیکرد یا بهش نمیگفت ازش فاصله بگیره خیلی خوشحال بود. بیشتر از هر زمان دیگه ای حالا وابسته و دلداده ی اون گربینه ی چشم سبز شده بود.
بازوش هنوز دور کمر هری بود و از همین بابت پسر مجبور شد برای پوشیدن کفش های عروسکی سفیدرنگش پاشو بالا بگیره. سرش کاملا سمت پایین خم شده بود و این به آلفا اجازه میداد تا لاوبایت های رنگ شده روی گردن به رنگ برف ـش رو ببینه.
دندوناشو توی لبش فرو برد و اعتراف کرد که تا ماه بعدی حسابی قراره دلش برای بی وقفه با پسر سکس داشتن تنگ بشه.
آرزو میکرد ای کاش کنار اون لاوبایت ها، مارکش هم به چشم میخورد. اما خب توی همین دو سه ماه یاد گرفته بود برای کوچیک ترین قدم ها هم صبور باشه و به هری وقت بده.
"خیلی خب بریم." با پوشیدن دومین کفشش هم سرپا شد و با لبخند سمت آلفا لب زد.
لویی کاملا بی اراده درجواب روی گونه ـش بوسه ای زد و بدون گفتن چیزی در خونه رو باز کرد.
اما به محض تابیدن نور سمت صورت هاشون جیغ هری محوطه رو لرزوند و باعث شد موهای پشت گردن آلفا سیخ بشن.
میدونست خطری تهدیدشون نمیکنه چون اگه اوضاع امن نبود فورا چشمهاش سرخ میشدن اما همین که فریاد پسر رو شنید آلفای درونش بطور انعکاسی بیدار شد.
ابروهاش سفت بهمدیگه گره خورده بودن و حینی که هری سمت موجود پشمالوی جلوی در خم میشد، پشت گردنش رو لمس کرد. آلفای درونش بغیر از برای امگاها واکنشی درحین خطر نشون نمیداد...
گیج شده بود. هری همنوع ـش نبود. لویی هرگز بابت موجودی بغیر از همنوع هاش وارد این حالت نشده بود.
مردمک هاش مدام تغییر شکل میدادن و همین دیدش رو کدر و تار میکرد. نمیتونست تمرکز کنه، نه حتی وقتی هری با ذوق موجود بین بازوهاشو سمت صورتش تکون میداد.
ثانیه ای از پسر رو گرفت و با تکیه دادن دستش به دیوار مشغول مالیدن پیشونیِ دردناکش شد. امگاها بابت امگا اسپیس عذاب میکشن و آلفاها بابت اینکه خطری امگاشون رو تهدید کنه.
YOU ARE READING
Ball of Fur
Fanfictionلویی یه ترو آلفاست که بخاطر اشتباهاتش از خانوادش طرد شده و هری گربینه ایه که سر از جنگل گرگینه ها درمیاره. چی میشه اگه هری، سولمیت و لونای لویی باشه؟ • a Larry Stylinson Fanfiction. [Mperg.] • -سِپَند تلگرام : FanfictionsOnly