شرط ووت : 340
شرط کامنت : 1550بعد از انتقال دادن جعبه ها داخل آپارتمانشون با نوازش کردن گونه ی هری سعی کرد بیدارش کنه.
جی قبلا پیاده شده بود چون نمیخواست برای شیفتش دیر برسه و با پزشک ارشدش که از بخت بدش همون زین محسوب میشد چونه بزنه.
پس حالا فقط خودشون دوتا بودن.
_هز، بیبی؟
آروم کنار گوشش زمزمه کرد و لازم نبود هری بدونه که لویی یه بوسه ی خیلی کوچولو روی نرمه ی گوشش نشونده.
تا زمانی که مژه های بلند پسر آهسته ازهم فاصله گرفتن و زمردی های سرخ و خمارش برای هزارمین بار دل آلفا رو لرزوندن به نجوا کردن اسمش ادامه داد
_هممم...
هری زیرلب غرید و تنبل تر از اونی بود که بخواد چشماشو کامل باز کنه تا روی پاهاش بایسته
درسته که برای دیدن خونه ی جدید از نزدیک هیجان داشت اما فعلا خواب تمام چیزی بود که میتونست بهش فکر کنه
_بغلم کن، لو.
با باز کردن دستاش و بستن پلکاش زمزمه کرد و لحنش باعث میشد قند توی دل پسرچشم آبی آب بشه
لویی : زود باش هز، بلند شو
وقتایی که هری اون رو "لو" و خودش هری رو "هز" صدا میزد موردعلاقه ترینش بودن.
هری : لطفاااا لووویی...من خستمه!
لویی : باید محله رو ببینی هری اینجا خیلی خوشگله، بعد از بارون قشنگ تر هم شده زود باش
و این بار هری کاملا ناراضی توی گلوش غرید و سعی کرد با محکم مالیدن چشم هاش حرصش رو نشون بده
_جنده
زیرلب زمزمه کرد و لویی محکم روی پیشونی خودش کوبید.
لویی : هری چندبار دیگه باید بهت بگم اون کلمه رو استفاده نکنی؟!
_هوف
تیله های سبزشو چرخوند و دیگه جوابی نداد. گونه ـش که دل لویی همیشه برای گاز گرفتنش میرفت بخاطر بد خوابیدنش نقش و نگار بسته بود و این از اون صورت وزغیِ اخموش یه چهره ی فوق العاده خنده دار و کیوت میساخت
طبق معمول نخندیدن هم برای پسربزرگ تر سخت بود و به محض پیاده شدن جفت قد بلندش اونو بین بازوهاش فشرد تا ببوسه
اما البته که هری جیغ زد و عقب هلش داد،
هری : هوی باز زدی به برق بی جنبه ی گربینه ندیده؟!!
بخاطر عکس العملش لویی بیشتر از قبل خنده ـش گرفت و بیخیال چلوندن هری نرم و خابالود شد و عوضش ساکش رو از ماشین بیرون اورد تا داخل خونه برن.
درهمین حین هم هری که دیگه به کل خواب از سرش پریده بود با چشمای براق اطراف رو دید میزد و بدون اینکه بدونه یه لبخند کوچولو به لبهاش نشسته بود.
YOU ARE READING
Ball of Fur
Fanfictionلویی یه ترو آلفاست که بخاطر اشتباهاتش از خانوادش طرد شده و هری گربینه ایه که سر از جنگل گرگینه ها درمیاره. چی میشه اگه هری، سولمیت و لونای لویی باشه؟ • a Larry Stylinson Fanfiction. [Mperg.] • -سِپَند تلگرام : FanfictionsOnly