"3"

3.3K 715 1.7K
                                    

شرط ووت : 240
شرط کامنت : 800

بلافاصله بعد از خارج شدن گرگینه از اتاق، هری از جا پرید و سمت پنجره ی بزرگی که پشت پرده های حریری نقش گرفته بود دوید.

پارچه های مزاحمو کنار زدو نگاه لرزون و ترسیده ـشو با عجله بین ارتفاع پنجره تا زمین و جایی که دستگیره ی پنجره میبایست قرار داشته باشه چرخوند.

اون اتاق طبقه ی بالا بود و فاصله ی زیادی تا زمین داشت. اما مشکلی نبود، هری میتونست تبدیل بشه و به راحتی فرار کنه.

بعد از قورت دادن آب دهنش انگشتای سفید و بلندش دور اهرم حلقه شدن تا سعی کنه پنجره رو باز کنه...

خیلی زود اما ابروهاش بهم دیگه گره خوردن و با حرص لباشو غنچه کرد وقتی زورش برای باز کردن اون لعنتی که زیادی محکم چفت شده بود کافی نبود.

چندبار دیگه، این دفعه محکم تر از قبل سعی کرد تا دستگیره رو بچرخونه و عقب بکشدش اما تلاشش درآخر بی فایده بود.

_بی تربیت!

با لحنی بین خشم وعجز نالیدو انگشتای مچ شده ـشو به شیشه کوبید.

نگاهشو داخل اتاق بزرگی که زیادی برای یه گرگ شیک به نظر میرسید چرخوند و سعی کرد راه دیگه ای برای فرارپیدا کنه

باید تا اون گرگ بی تربیت گازش نگرفته بود، هرچه زودتر از این خونه بیرون میرفت!

نفس هاش بخاطر ترس به شمار افتاده بودن و قفسه ی سینه ی سفیدش تند تند بالا و پایین میشد

با افتادن نگاهش به شومینه ی گوشه ی اتاق که به طرز قشنگی سنگ کاری شده بود اما سبزهاش درخشیدن و لبخند گنده و دندون نمایی به صورتش نشست

فورا هیجانزده سمتش دوید و با تکیه دادن کف یکی از دستاش به سنگهای دیوار خم شد تا داخل دود کششو ببینه

ساختارش آجری بود و میتونست راحت ازش بالا بکشه. پس بیصدا و کوتاه خندیدو لباشو دندون گرفت

یکباره اما وقتی چشماش سمت بدن همچنان برهنه ـش کشیده شدن و بخاطر آورد اون گرگ بی تربیت به زور به نیپلاش نگاه کرده لبخندش کاملا محو شدو جاشو به گره ی غضبناکی بین ابروهاش داد

اصلا خوب کاری کرد چنگش زد، حقش بود. منحرف.

راضی از خود بارِ دیگه لبخند زدو چندثانیه بعد قدمی عقب رفت تا تبدیل بشه و بتونه برای نجات دادن جونش تلاش کنه.

وقتی تبدیلش کامل شدو روی پنجه هاش اومد تازه متوجه شد اون شومینه چقدر بزرگ و عرض دودکشش زیاده. و همونطور که از پایین با چشمای گرد شده بهش خیره شده بود چندباری پلک زد

محتاط به شومینه نزدیک شدو برای قدم زدن داخل اون گودیِ پر از ذغال مردد بود.

اگه میرفت داخلش پشمای سفید قشنگش، سیاهِ سیاه میشدن و تصور این باعث میشد گربینه چشماشو ریز کنه. به همین ترتیب دوسه دقیقه با یه پنجه ی توی هوا مونده فقط به حجم اون خاکسترای تیره خیره شدو درآخر وقتی به این نتیجه رسید که هر پیروزی ای بهایی داره جلوتر رفت

Ball of Fur Where stories live. Discover now