شرط کامنت : 1k
چندبار پلک زد، ملایم و خسته. بدنش هنوز هم کنترل کامل دستش نمیداد. عضلاتش سنگین بودن و سرش سبک.
از لا به لای پلک های نیمه بازش تار میدید، نمیتونست به راحتی اجسام رو از دیگری تشخیص بده؛ با این وجود اما متوجه شد خورشید به آسمون شفق پاشیده و حالا دیگه تقریبا روز به پایان رسیده.
پس تمام روز خواب بوده؟
خفه نالید و بابت برخورد نفس های گرم و مرطوبی با پوستش، بینی صورتی رنگشو کمی تکون داد. حقیقتِ تنها نبودنش در اون لحظه براش آرامش به ارمغان میاورد.
فضای تقریبا تاریک اتاق باعث میشد به باز نکردن چشمهاش تشویق بشه اما صدای زوزه ی خفه ی آلفا بیدار نگهش میداشت؛ به پس گرفتن اختیار دعوتش میکرد.
نمیتونست وقتی آلفاش صداش میزنه بی توجهی بورزه... باید هرطوری که شده هشیاری ـشو بدست میاورد. اهمیتی نداشت چقدر درد داره و یا نمیخواد بیدار بشه، باید خودشو جمع و جور میکرد.
پس با تکیه زدن به تاثیری که آلفا روش میذاشت، سر تکون داد و بالاخره سبزهای براقش سمت یاقوت های گرگ خاکستری رنگ درخشیدن.
چندین ثانیه به اون تیله های سرخ که بین تاریکی نسبیِ اتاق زهره اش رو بدر میکردن خیره شد سپس وقتی گرگ که بالای سرش ایستاده بود سمتش خم شد، عاجزانه نالید.
نمیشد این حقیقت که هنوز یه خرده از لویی در شمایل گرگی ـش میترسه رو به هیچ وجه انکار کرد.
گرگ اما به آهسته زوزه کشیدن ادامه داد و همونطور که بینی ـشو بین خزهای سفیدرنگِ گربینه میکشید پشت گوشهاشو زبون میزد.
گربینه هم کم کم تسلیم شد. پلکهاش دیگری رو به آغوش کشیدن و بی اختیار زیر ابراز محبت های آلفا وا رفت. آلفا که چندباری سر کوچولوی گربینه رو بین دندوناش گرفت و سپس عقب کشید تا دور بدنش دراز بکشه.
حالا که جفتش بیدار شده بود خودش هم میتونست کم کم از آلفا اسپیس بیرون بیاد.
درست چنددقیقه بعد از بیهوش شدن هری، استخون های لویی شروع به شکستن کردن و بی هیچ اختیاری، پسر تبدیل شد.
درسته که تبدیل ناخواسته نشان از ضعف و فقدان ثباتِ احساسی بود اما بودن در این حالت حداقل باعث میشد کمتر در این حقیقت که باعث شده یه گربینه دراپ کنه، غرق بشه.
همه چیز در این زمینه عجیب و غیرطبیعی بود. از دراپ کردن هری گرفته تا وارد شدن لویی به آلفا اسپیس بابت اینکه هری دراپ کرده...!
شایدم گربینه ها دراپ میکردن؛ لویی باید از کجا میدونست؟ قبل از هری که تاحالا گربینه ندیده. اما مورد دیگه رو مطمئن بود؛ گرگینه ها فقط برای محافظت از افراد پک که گرگینه باشن وارد آلفا اسپیس میشن... نه هیچ موجود دیگه ای.
YOU ARE READING
Ball of Fur
Fanfictionلویی یه ترو آلفاست که بخاطر اشتباهاتش از خانوادش طرد شده و هری گربینه ایه که سر از جنگل گرگینه ها درمیاره. چی میشه اگه هری، سولمیت و لونای لویی باشه؟ • a Larry Stylinson Fanfiction. [Mperg.] • -سِپَند تلگرام : FanfictionsOnly