"دو تا پیشنهاد در این مورد دارم ، چون نمیتونم اجازه بدم به اون خونه برگرده"
آلفا حرفش رو بدون اجازه ای برای مخالفت کردن گفتاونا هنوز پشت میز نشسته بودن ، جیوو هم برای مکالمه بهشون اضافه شد تا تصمیم بگیرن امگا باید کجا بمونه ازونجایی که جونگکوک قبولش نکرده بود نمیتونست مثه امگاهای دیگه پیش جفتش باشه
"اولین پیشنهادم اینکه براش یه خونه بگیریم نزدیک خودمون ، دومیش هم اینه که شما هردوتون به اینجا نقل مکان کنید" تهیونگ با چهره شوک زده به نوناش نگاه کرد .. اون فقط بهش لبخند میزد.. چرا اینقد خوشحال بنظر میرسید
"م-میشه دربارش با نونا صحبت کنم؟" تهیونگ با صدایی که به سختی شنیده میشد زمزمه کرد
"دربارش فکر کن تهیونگ ... و بهم بگو که چه تصمیمی گرفتی" آلفا گفت و از جاش بلند "باید برم ، جلسه دارم مراقبش باشید" رو به هردو زن گفت و به تهیونگ اشاره کرد
"نگران نباش مراقب جفت پسر عزیز کردت هستیم"
لونا گفت و با شوخی چشمی چرخ داد"منم دوست دارم هانی" مرد بزرگتر گفت و بوسه ای رو موهای لونا گذاشت ، تهیونگ روش از اون دو گرفت
"مراقب خودت باش.. تو هم همینطور جیوو"چطور این مرد پدر جونگکوک بود؟
اگر جفتش دوستش داشت الان میتونست کنارش باشه و هر لحظه بغلش کنه ، بوسش کنه و قسمت به قسمت بدنش رو لمس کنه
دلش برای جفتش تنگ شد ، به خودش نگاهی انداخت .. لباسای جونگکوک رو پوشیده بود نامجون وقتی جونگکوک حواسش نبوده کلی از لباس هاش رو براش آورده بود
"تنهاتون میذارم تا باهم صحبت کنید" لونا گفت و بلند شد ، دستی رو شونش گذاشت "امیدوارم تصمیم بگیری بیای پیش ما" لبخند گرمی بخش زد و رفت
تهیونگ نگاهش رو از پشت لونا گرفت و به جیوویی که لبخند میزد نگاه کرد"چرا اینقد امروز خوشحالی؟"
"نمیدونم درباره چی داری حرف میزنی" جیوو گفت و تلاش کرد لبخندش رو پاک کنه
"همم خوشحالم که این وضعیت برای همتون سرگرم کننده بنظر میرسه"
"تهیونگ ! هم تو و هم من میدونیم که چقدر احساس وحشتناکی درباره همه ی این اتفاقایی که افتاده داشتم ، اما ما نمیتونیم همش منفی فکر کنیم"
"همه چیزش منفیه نونا ! هیچ چیزه مثبتی درباره این اتفاقا وجود نداره""همه چیز درست میشه ته .."
"چطور؟"
"قراره یه خونه ی خوب داشته باشی تا توش بمونی .. حتی آلفا گفت حساب بانکی خودت رو باز میکنه و یه ماشین هم قراره داشته باشی"
تهیونگ مبهوت بهش نگاه کرد "چت شده نونا؟ من بیشتر از هر چیزی فقط جفتی میخوام که دوستم داشته باشه ..."
YOU ARE READING
𝑫𝑰𝑺𝑨𝑺𝑻𝑹𝑶𝑼𝑺 | 𝑲𝑶𝑶𝑲𝑽
Werewolf[Completed] کیم تهیونگ همیشه میدونست که خیلی بدشانسه ! از دست دادن پدر مادرش تو بچگی و چند بار تا دم مرگ رفتن... از همهی اینا که بگذریم جفتی که اینهمه منتظرش بود کسی شد که حتی از به اسم آوردنش هم بدنش به لرزه میفتاد .. !! کسی که ترجیح داد بکشتش بج...