مسیر برگشت با شوخی و اذیت های هیونگاش گذشت ، تهیونگ نمیتونست احساس خوشحالی ای که میکرد رو توضیح بده ، جونگکوک میخواست بهشون یه شانس بده .. میدونست نباید به اون مرد یهویی اعتماد کرد ولی جونگکوک جدی بنظر میرسید..
"واقعیتش من هیچوقت ندیدم طرز نگاهی که به تو داشت رو ، رو کس دیگه داشته باشه .. طوری که صافت بود.. اینا همشون اولین باره" نامجون با نگاه کردن به چهره غرق فکر تهیونگ گفت و حرفش کمک کرد کمی از تردید پسر کوچیکتر کم شه ..به جونگکوک یه فرصت میداد ، اونا میتونستن همدیگه رو بتدریج بشناسن ، عاشق هم شن و.. شاید در آینده بچه های خودشون رو داشته باشن؟
با لبخند احمقانه ای غلتی رو تخت خورد
بچه هاشون چقدر خوشگل میشدن؟خواب کاملا از سرش پریده بود و تمام ذهنش مشغول اتفاق تو کلاب و اینکه فردا قرار بود چه اتفاقی بیفته بود ، تصمیمات زیادی بود که میتونست گرفته بشه اما ذهنش در آخر، آغوش جونگکوک رو تصور میکرد .. اون هنوزم یک امگای میت شده بود امگایی که ارزوی عشق ، توجه و محبت رو از جفتش داشت ...
نامجون بعد از اینکه اونها رو رسونده بود دوباره به کلاب برگشته بود ، جین تو اتاقش ، خودش و جیمین هم تو اتاق مهمون جا گرفته بودن ..
جیمین تو حموم بود و تهیونگ آزاد بود رو کل تخت غلت بخوره و درباره فردا رویاپردازی کنه"بگیر بخواب ته" جیمین از حموم بیرون اومد ، لباسی که جین بهش داده بود رو پوشیده بود و با حوله ای موهای خیسش رو خشک میکرد "نمیتونم جیمین"
"همم منم نگرانم .. تا وقتی که نفهمم یونگی حالش خوبه خوابم نمیبره ولی فکر کنم این تنها چیزی نیست که تورو بیدار نگهداشته" جیمین گفت و دست از حرکت دادن حوله برداشت
"نمیدونم چطور باید حسمو توضیح بدم جیمین .. من فکر میکردم اون هیچوقت قرار نیست قبولم کنه فکر میکردم هیچوقت نمیخوادم" تهیونگ با صدای گرفته ای زمزمه کرد"آه ته" جیمین کنار تهیونگ رو تخت نشست و دستشو گرفت "قرار نیست بهت بگم درکت میکنم که چه احساسی داری چون واقعا من هیچوقت این اتفاقات رو تجربه نکردم ، نمیدونم تنفر جفتت چطور میتونه باشه.. اما از این مطمئنم که تو قوی ترینی.. من یا بقیه امگا ها هیچوقت نمیتونستیم همچین چیزی رو تحمل کنیم بهت افتخار میکنم ته! تو خوب ادامه دادی و پیشرفتی .."
"جیمین" تهیونگ با صدای بغضی زمزمه کرد اشک همین الانش هم تو چشماش جمع شده بود
"تو خونه من گریه زاری نداریم" تهیونگ سمت در برگشت و با جینی که لباس خواب مخملی صورتی رنگی به تن داشت رو به رو شد"اشک خوشحالی هم حسابش میشه؟" تهیونگ پرسید
"تنها اشکی که حساب میشه" جین گفت و طرف دیگه تهیونگ نشست "اون بدعنق نمیتونه مدت طولانی ای نادیدت بگیره"
"هیونگ ولی حتی قیافه اخموش هم هاته" تهیونگ غرغر کرد
YOU ARE READING
𝑫𝑰𝑺𝑨𝑺𝑻𝑹𝑶𝑼𝑺 | 𝑲𝑶𝑶𝑲𝑽
Werewolf[Completed] کیم تهیونگ همیشه میدونست که خیلی بدشانسه ! از دست دادن پدر مادرش تو بچگی و چند بار تا دم مرگ رفتن... از همهی اینا که بگذریم جفتی که اینهمه منتظرش بود کسی شد که حتی از به اسم آوردنش هم بدنش به لرزه میفتاد .. !! کسی که ترجیح داد بکشتش بج...