خودش رو رو تخت انداخت.. نفسی بیرون داد دستی رو تخت کشید و با حس کردم گوشی زیر دستش برداشتش و به پیام هایی که دوستاش و مهم تر از هم جونگکوک فرستاده بودن نگاه کرد
ضربه ای رو اسم جونگکوک زد و با خوندن پیام پسر خون خالص لبخند بزرگی رو لبش نشست، بجای پیام دادن بلافاصله دستش رو رو گزینه تماس گذاشت"هی بیب"
همون موقع بود که از الهه ماه خواهش کرد نجاتش بده!
جونگکوک قرار بود دلیلی باشه که یروز قلبش از تپش بیفته..صدای خشدار صبگاهیش رویایی بود..
"بیبی؟""ص-صبح بخیر کوک"
"صبحت بخیر" خوشگله تهیونگ میدونست که الان هاله های پررنگ و قرمز رو صورتش نقش بستن
این روزها جونگکوک بدون نیک نیم های سوییتی که بهش میداد صداش نزده بود و تهیونگ هم هربار دست و پاش رو گم میکرد.."کوک بسه" ضعیف لب زد..
تمام اعتماد بنفسی که برای بیان اون موضوع رو داشت رو از دست داده بود"هردو میدونیم که دوسش داری" آلفای خون خالص لب زد و صدای خنده پر آرامشش از پشت خط شنیده شد
"کوک" امگا ناله ای کرد
"دلم برات تنگ شده" جونگکوک یهویی لب زد.. امگا میتونست سنگینی و صداقت کلماتش رو حس کنه و این دلیلی شد برای شدیدتر شدن تپش قلبش و پخش شدن حس شیرینی تو بدنش..
"نمیتونم صبر کنم تا اینجا داشته باشمت بیبی، میخوام هرروز صبح جلوی صورت خوشگل تو بیدار بشم"
جونگکوک حس حرکت پروانه هارو زیر دلش بهش نشون داده بود.. چیزی که زیاد دربارش شنیده بود و حالا داشت خودش تجربش میکرد.."ته؟ حالت خوبه؟" با مکث تهیونگ، صدای کمی نگران شده جونگکوک شنیده شد
"هوم خوبم کوکی" درحالی که یک دستش رو قلبش بود و لب زیرینش بین دندون هاش گیر افتاده بود لب زد"کوک؟" باید همین الان میگفتش
"بله بیبی" پسر کوچیکتر جواب داد رو به شکم چرخید، صدای خش خش رخت خواب از پشت خط به گوشش رسید
تهیونگ با تردید کمی گلوش رو صاف کرد
اینطور نبود که از آلفا بترسه فقط نمیخواست اون رو با مشکلات خانوادگیش عصبانی و معذب کنه
"میشه واسه صبحونه بیای اینجا؟""ته" صدای آروم و کمی کلافش شنیده شد
""کوک لطفا، من میخوام صبحونه رو همراه تو بخورم مگه چه اشکالی داره"
"اونا تورو انداختن وسط"
"نمیدونم داری درباره چی صحبت میکنی" تهیونگ درحالی که با انگشت اشارش بینیش رو میخاروند لب زد و لب زیرینش دوباره زیر دندون هاش قرار گرفت
"ته"
"باشه..
آره لونا ازم خواست تا بهت بگم ولی خودمم میخوام بیای اینجا""بیبی.."
"کوک لطفاً به خاطر من انجامش بده"
لحظه ای سکوت ایجاد شد تا اینکه خون خالص بالاخره جواب داد
"باشه باشه چشماتو اون شکلی نکن" جونگکوک میتونست چشمای پاپی شکل امگا رو که با امیدواری بهش زل زده بودن رو تصور کنه
و تهیونگ خوشحال بود که در برابرش همچین سلاحی داره
YOU ARE READING
𝑫𝑰𝑺𝑨𝑺𝑻𝑹𝑶𝑼𝑺 | 𝑲𝑶𝑶𝑲𝑽
Werewolf[Completed] کیم تهیونگ همیشه میدونست که خیلی بدشانسه ! از دست دادن پدر مادرش تو بچگی و چند بار تا دم مرگ رفتن... از همهی اینا که بگذریم جفتی که اینهمه منتظرش بود کسی شد که حتی از به اسم آوردنش هم بدنش به لرزه میفتاد .. !! کسی که ترجیح داد بکشتش بج...