part 29

9.6K 1.3K 107
                                    

تهیونگ با چشمهایی که دلسوزی درونشون مشخص بود به زن رو به روش خیره بود، نیاز داشت شکایتش رو سر یکی بعد از اون آلفا که از زیر کتک های آلفای خون خالص فرار کرده بود خالی کنه اما وضعیت زن رو به روش حتی بدتر از گونوو بود
زیر چشمهاش کبود بود، لبهاش پاره و زخمی بود و اثرات کتک رو جاهای مختلف بدنش مشخص بود

جلوی گون زانو زد و دستهای بزرگش رو قاب صورت پسر بچه کرد، نگاهش رو به زن داد و منتظر توضیح موند
میخواست بدونه دقیقا چه اتفاقی افتاده که یک هفته ای همچین بلایی سر گونووش اومده

"من-" زن با صدای ضعیف لب زد، دستهاش به صورت وحشتناکی میلرزید
پسر امگا میدونست که زن نیاز به زمان داره تا کمی آروم بشه پس بدون اینکه حرفی بزنه فقط با چشمهای اطمینان بخشش منتظر موند

"م-من نتونستم ازش مراقبت کنم.. ب-ببخشید"

"اون چیکار کرده با گونوو؟ چه مدتیه که داره اینطور اذیت میشه؟" نمیخواست بی رحم باشه و عصبانیتش رو بیش از حد بیرون بریزه، بهترین تلاشش رو کرد تا صداش آروم باشه

"گون.. تلاش کرد ازم مراقبت کنه به خاطر همین اونم آسیب دید" زن امگا بلاخره نگاهش رو به تهیونگ داد
"او-اون هر دفعه که سعی میکرد ازم دفاع کنه آسیب میدید
ت-تلاش کردم" با هقی که زد جملش نصفه موند

حتی نمیتونست کلمه ای برای دلداری دادن زن به زبون بیاره
کاملا ذهنش قفل شده بود و فقط به گریه های زن خیره بود
حضور جونگکوک رو پشت سرش حس میکرد که بدون گفتن حرفی فقط نظاره‌گر بود
"من واقعا تلاش کردم مراقبش باشم من-"

"چرا باید پیش کسی بمونی که اذیتت میکنه؟ چرا باید یه بچه بی گناه رو هم بیاری تو این خونه؟"

"من هیچ کس و هیچ جایی رو نداشتم برم فقط موندم و تحمل کردم تا شاید درست بشه.. فکر کردم با آوردن یه بچه
تغییر کنه.. چیزی که همیشه میخواست.. و من نمیتونستم بهش بدم.."
یه امگای نابارور؟ خیلی کم پیش میومد امگایی نابارور باشه..
این وحشتناک ترین چیزی بود که میتونست برای یه امگا اتفاق بیفته!.. به خصوص با علاقه غریزی ای که نسبت به بچه ها و نگهداری ازشون داشتن..

"این دلیلی بود که جفت حقیقیم ردم کرد و او-اون به اندازه کافی مهربون بود که بعد از اون قبولم کنه.. درواقع اینطور فکر میکردم.. که مهربون باشه ولی- ولی از همون روز اول اخلاق هاش تغییر کرد"
صدای زن واضح تر شده بود، مشخص بود که با پیدا کردن کسی مثل تهیونگ بالاخره فرصت این رو پیدا کرده بود حرفاش رو به یکی به زبون بیاره
"امیدوارم اونقدر قوی باشی که بتونی از این رابطه بیرون بیای چون لیاقتت این نیست.. و همچنین گون..!"

"میدونم .. باید برش میگردوندم ولی من خیلی تنها بودم تهیونگ اون.. اون تنها امیدم بود.. اون بعد از یه روز سخت باعث لبخند رو لبم میشد گون رو بیشتر از هرچیزی دوست دارم من.. خیلی وابستش شدم"
زن لب زیرینش رو گاز گرفت، دوباره اشک هاش از سر گرفته شده بودن دستش رو جلوی دهنش گرفت تا جلوی صدای هق هق هاش رو بگیره

𝑫𝑰𝑺𝑨𝑺𝑻𝑹𝑶𝑼𝑺 | 𝑲𝑶𝑶𝑲𝑽 Where stories live. Discover now