یه چیزی تو زندگی تهیونگ بود که همیشه بابتش ممنون بود و اون نوناش بود .. خاله جیوو
"هی بهت نگفتم که بشینی گریه کنی"
"من فقط خیلی برات خوشحالم نونا"
هیچوقت فکر نمیکرد همچین روزی برسه، خالش بالاخره به آرزوش رسیده بود و معلم شده بود
"منم خیلی خوشحالم.." و پسر کوچیکتر دوباره بغلش کرد ، قرار بود خیلی زیاد دلش برای جیوو تنگ بشه ..
مخصوصا الان که داشت از عمارت پک میرفت و دیگه قرار نبود اینجا کار کنهقسمتی ازش میخواست که بهش بگه ازینجا نره اما اونقدرا هم خودخواه نبود ، این چیزی بود که همیشه برای نوناش میخواست .. خوشبختی
بهم قول بده که اینجا حالت خوبه جیوو گفت و صورت پسر رو اسکن کرد
لبخند بزرگی زد "من کاملا خوبم" گفت ، اشک هاش رو پاک کرد و نوناش رو تو یه بغل محکم کشید و صورتش رو تو گردنش فرو برد ، تهیونگ میتونست رایحه جفتش رو حس کنه اون بوی متفاوتی میداد و تهیونگ بابت این بی نهایت خوشحال بود"ببخشید که مزاحمتون میشم" از بغل جیوو بیرون اومد و به سمت لونا برگشت که با لبخند نگاهشون میکرد
" آلفا میخواد ببینتت جیوو اون تو دفترشه" جیوو سری تکون داد و تعظیم کوتاهی کرد قبل اینکه سمت تهیونگ برگرده و لبخند کوتاهی بهش نشون بده"مشکلی با این نداری؟" لونا پرسید
"نه من خوبم.."
"اگر مشکلی داشتی فقط کافیه به ما بگی تا یه آپارتمان همین نزدیکی ها براش پیدا کنیم"
"نه نیازی نیست به همچین کاری نیست اگه چیزی بود حتما میگفتم"
لونا لبخندی زد "درسته"
با حس کردن رایحه مورد علاقش متوقف شد، درسته..! رایحه جونگکوک از نظرش فوق العاده ترین رایحه بین گرگینه ها بود و همچنین مورد علاقش ..
"اون اینجاست؟" تهیونگ سر تکون داد لونا حتما از رایحه هیجان زده و استرسیش متوجه اومدن پسر کوچیکتر شده حتی اگه تلاش هم کرده بود تا ضایع رفتار نکنه ، دشوار بود که که اینو از یه امگا مثل خودش پنهان کنه مخصوصا یک امگای بزرگتر"میخوای بری پیشش؟"
تهیونگ سرش رو تکون داد "اون.. آه اون داره به سمتمون میاد"
"چطور- اوه" وقتی جونگکوک وارد آشپزخونه شد حرفش رو قطع کرد "تنهاتون میذارم" با چشمکی ادامه داد و اونجا رو ترک کرد
نگاهش روی لونا موند که سعی میکرد با خون خالص که دم در ورودی بود حرف بزنه، جونگکوک مثل همیشه جذاب ظاهر شده بود ..
چیز دیگه ای توجهش رو جلب کرد و اون بی تفاوتی جونگکوک نسبت به مادرش بود
تهیونگ پشتش رو به اون دو داد میدونست که جونگکوک داشت بهش نزدیک میشد
YOU ARE READING
𝑫𝑰𝑺𝑨𝑺𝑻𝑹𝑶𝑼𝑺 | 𝑲𝑶𝑶𝑲𝑽
Werewolf[Completed] کیم تهیونگ همیشه میدونست که خیلی بدشانسه ! از دست دادن پدر مادرش تو بچگی و چند بار تا دم مرگ رفتن... از همهی اینا که بگذریم جفتی که اینهمه منتظرش بود کسی شد که حتی از به اسم آوردنش هم بدنش به لرزه میفتاد .. !! کسی که ترجیح داد بکشتش بج...