چشم های جونگکوک اطراف کافه تریا میچرخید و دنبال فقط یک نشونه از امگا بود ..
"کافه رو با چشمات سوراخ کردی" یونگی گفت و به پسر کوچیکتر نگاه کرد
ادامه داد "برنامه قرار گذاشتنت چطور پیش رفت؟"فقط به تنهایی فکر کردن دربارش باعث میشد دیوونه بشه..
"منظورت کدومه؟ قرار زیر بارون؟ یا رقص زیر نور ماه کامل؟
یا اون یکی که باید برقصم و با صدای فاکیم براش بخونم؟ اینا فقط چند موردشونن"اون واقعا یه قرار معمولی و آروم رو ترجیح میداد اما.. اگر تهیونگ اینطور خوشحال میشد انجامش میداد..
"چرا ازون یکی که میتونی انجامش بدی شروع نمیکنی؟ منظورم اینه که معلوم نیست کی قرار بارون بباره و یا ماه به این زودیا کامل نمیشه
میتونی از اون یکی که باید براش غذا درست کنی شروع کنی یه غذای ساده یاد بگیر و برای پیک نیک آمادش کن"
یونگی با چشمهایی که هنوز ذره های خنده ازشون مشخص بود پیشنهاد داددر واقع ایده خوبی بود .. برنامه داشت امگا رو به خونش دعوت کنه، اما فکر میکرد تهیونگ اینطور خیلی راحت تر باشه، پس برای الان تنها کاری که باید میکرد پیدا کردن یه جای خوب بود
"گوش میدی؟" صدای یونگی از فکر بیرون آوردش
"آره و فکر میکنم ایده خوبی باشه"
این همه سال پدر مارو به خاطر اینکه از نظرت یه مشت آلفای صافت شده ایم درآوردی"
"در هرصورت من هیچوقت شبیه شما نمیشم"
"درست میگی جونگکوک، درواقع تو صافت تر از مایی"
جونگکوک در جواب فقط چشمی چرخوند و نگاهش رو دوباره به اطراف داد
"من میرم غذاهارو میگیرم قبل اینکه زنگ بخوره" نامجون سکوت میز رو شکست و دور شدجونگکوک با دیدن تهیونگ حرکتی کرد، انتظار داشت امگا نگاهش رو بگیره اما نکرد.. مدتی بهم خیره بودن تا وقتی که دوست های امگا با گفتن چیزی توجهش رو جلب کردن
چشمهاش امگا رو دنبال میکرد که به سمت سلف میرفت
تهیونگ مطمئنا نگاهش رو حس میکرد چون به سختی تلاش میکرد نگاهش رو به سمتی که بود حرکت نده
بی اهمیت به کسی فقط به تهیونگ خیره بود، براش مهم نبود که بقیه متوجه نگاه خیرش به تهیونگ میشدنمتوجه نگاه تهیونگ به جهت دیگه ای شد، سرش رو به جهت نگاه امگا برگردوند و مین، پسری که عادت داشت تهیونگ رو اذیت کنه رو دید
داشت یه پسر دیگه رو اذیت میکرد؟ حدس میزد اون دانش آموز جدید باشه
نگاه تهیونگ ترسناک بود و جونگکوک میدونست قرار نبود خوب پیش بره ..-
تهیونگ هوفی کشید.. دلش خیلی برای جونگکوک تنگ شده بود ، امگاش هم راحتش نمیذاشت
شاید قوی بنظر میرسید اما هنوزم یه امگا بود که به جفتش نیاز داشت ، محض رضای خدا اونا به هر حال پیوند داشتن و نمیتونست از دست امگاش شکایتی داشته باشه
YOU ARE READING
𝑫𝑰𝑺𝑨𝑺𝑻𝑹𝑶𝑼𝑺 | 𝑲𝑶𝑶𝑲𝑽
Werewolf[Completed] کیم تهیونگ همیشه میدونست که خیلی بدشانسه ! از دست دادن پدر مادرش تو بچگی و چند بار تا دم مرگ رفتن... از همهی اینا که بگذریم جفتی که اینهمه منتظرش بود کسی شد که حتی از به اسم آوردنش هم بدنش به لرزه میفتاد .. !! کسی که ترجیح داد بکشتش بج...