PART 1

6.3K 678 31
                                    

وزرا دور هم جمع شده بودن و داشتن در مورد سرنوشت کشورشون بحث میکردن...
اونا نمیتونستن با یه امپراطور گی کنار بیان... البته که براشون کلی مضر بود...
امپراطوری که علاوه بر اینکه قبول کرده بود که گیه اونارو تهدیدم کرده بود که رو اعصابش راه نزن و خوردش نکنن وگرنه سرنوشتشون با خون نوشته خواهد شد...
اولین امپراطوری که اینطور وزرا و رده بالاهای سرزمین رو نادیده می‌گرفت...
کیم تهیونگ.... اولین سه رگه ای که جهان به خودش دیده بود حالا به تخت پادشاهی رسیده بود و کی مخالف اون بود؟
مگر اینکه دوست داشته باشن خون توی بدنشون خشک بشه...
اون قدرتمند تر از هر خونخواری... تندتر و قوی تر از هر گرگینه و قهار تر از هر ساحره ای بود!
واقعا کی میتونست مخالفت کنه وقتی قدرت مقابله نداشت؟
.
با اعلام اینکه امپراطور قراره ازدواج کنه همه به هم ریخته بودن...
وزرا یا استرس و وحشت درخاست جلسه فوری دادن که از شانس خوبشون مورد قبول واقع شد... شاید میتونستن پادشاهشون رو از ازدواج منصرف کنن
بعد دو ساعت اعلام ورود شاه همه از روی صندلی ها بلند شدن و در مقابل اون ابهت خونین سرخم کردن و احترام گذاشتن...
کیم تهیونگ مثل همیشه با همون چشمایی که بی حس بود و قدرتشو چند برابر می‌کرد به وزرا نگاه می‌کرد و پرقدرت روی صندلی نشست...
+چرا درخاست جلسه فوری کردین؟
پرسید و لرزی از صدای بم و محکمش به تن حاظرین نشست...
*عالیجناب... در واقع ما مخالف ازدواج شما هستیم...
وزیر نیرو های ویژه گفت و اخم های تهیونگ تو هم رفت
+و چرا؟
*اون یک مرده عالیجناب
وزیر با شگفتی و ترس گفت و جرئت اینکه به قیافه اخمالوی سرورش نگاه کنه نداشت
+پس فک کردی اون ساحره هایی که دارن توی سرزمینم میچرخن برای چین؟؟
وزیر که دید شاه داره منطقی حرف میزنه ساکت شد اما بلافاصله با شنیدن صدای دیگری توی سالن بزرگ سکوت شکسته شد
#اون یک رعیته عالیجناب... ما نمیتونیم یک رعیت رو به عنوان ملکه قبول کنیم
+چطور جرئت میکنی یا این لحن با من حرف بزنی گستاخ؟؟؟
صدای پادشاه بلند شد و سر نخست وزیر داد کشید
#بزارید ملکه رو ما انتخاب کنید... ملکه باید آدم لایق و خالصی باشه..
تهیونگ که دید ممکنه به عشقش آسیبی برسه.. البته که اون قویه و نیمش هم همینطور ولی هیچ چیزی ازین مقامات پست صفت بعید نیست...
پوزخند صداداری زد و با بیخیالی بهش زل زد
+قبول... ولی اگه اون طرف دختر باشه قول نمیدم بعد روز ازدواج زنده باشه.... و من بلافاصله بعد مراسم همسر دیگری میگیرم که شما حق دخالت ندارید
#اما اون یک رعیته قربان...
+اون رعیتی که میگی قراره خیلی بهش تعظیم کنی وزیر لو
با گفتن این حرف بلند شد و اجازه حرفی بهشون نداد و از سالن رفت بیرون...
وزرا که حالا به هدفشون رسیده بودن خوشحال بودن... چرا که میتونستن ملکه رو از جناح خودشون انتخاب کنن
*وزیر حالا از کجا یه پسر لایق پیدا کنیم که از قضا به درد ملکه شدن بخوره؟
#جناب پارک...
حواس وزیر با شنیدن اسم خودش به نخست وزیر جلب شد
#نظرتون چیه پسرتون رو توی مهمانی این آخر هفته با خودتون بیارید... من تعریفهای زیادی از زیبایی بی نهایت ایشون شنیدم... مایلم که ببینمش
وزیر جنگ با این حرف نخست وزیر لبخندی زد و موافقت خودشو اعلام کرد... چه بهتر ازینکه پدر ملکه باشه بود؟
#آقایون مطمعنن امپراطور معشوقه خودشو به این جشن میاره... کار خطایی انجام ندید که دست عالیجناب بهونه ای بدین
با موافقت همه سرشو به تایید تکون داد و از سالن بیرون رفت...
سه روز به سرعت گذشت و روز جشن رسید...
آقای پارک همونروز به تنها پسرش گفته بود که به جشن بیاد و اون خیلی تعجب کرده بود چون هیچوقت تو این مراسما شرکت نمی‌کرد..
*جیمین کجایی؟؟
پدرش داد زد و پسر مجبور شد دکمه های کت گرون قیمتش با عجله ببنده و سمت در اتاقش بدوه
_الان میام پدر
وزیر پارک با دیدن زیبایی پسرش نفسش برید...
اون وقتی به خودش کمی می‌رسید نفس گیر میشد درست مثل الان !
_بریم
لبخندی به قیافه باباش زد و سوار کالسکه شد...
وزیر مطمعن بود که مقام ملکه ازآن پسرش خاهد شد واقعا کی میتونست در مقابل این زیبایی مقاومت کنه؟
کالسکه جلوی  قصر با شکوه ایستاد ودهن جیمین ازون همه زیبایی و چلچراغ قصر باز موند
*پیاده شو پسرم
با حرف پدرش دهنشو بست و احمقی نثار خودش کرد و پیاده شد.. میتونست از همینجا بوی گرگینه هارو تشخیص بده.. به گفته پدرش گرگینه ها دشمنشون بودن ولی چرا اون هیچ حس کینه توزانه ای بهشون نداشت؟
بیخیال دنبال پدرش راه افتاد و وارد سالن بزرگی شد... نگاه همه روی خون آشام جوان 18 ساله میچرخید و به زیباییش حسرت میخوردن...
آقای پارت با رسیدن سر میز وزرا کمی به نشانه احترام برای بقیه خم شد و جیمین کار اونو تقلید کرد... میتونست سنگینی نگاه خیلیا رو روخودش احساس کنه...
نخست وزیر با دیدن پسر وزیر نگاه تحسین امیزشو بهش دوخت و با گفتن لطفا بشینید نگاهش ازش گرفت تا پسر جوان رو معذب نکنه..
جام خونی جلوش قرار گرفت با دیدن اینکه پدرش اونو جلوش گذاشته لبخندی زد و اونو برداشت و قلوپی ازش خورد..
دقایقی بعد اعلام کردن که پادشاه وارد می‌شود..
همه بلند شدن و تعظیم کردن و بعد نشستن شاه روی تختش به همه اجازه داد تا بشینن
نگاه تهیونگ روی میز وزرا قفل شد... به جرئت میتونست بگه یک الهه بینشونه!
پوزخندی بهشون زد
+پس میخان با زیبایی وارد عمل شن
توی دلش گفت و نگاه خیرشو ازون میز گرفت البته به سختی... کندن نگاهش ازون دو تا چشم آسمونی کار سختی بود ولی اون هم قدرت های خودشو داشت...
مشاور نزدیکش شد و دم گوش شاه زمزه کرد
#عالیجناب جناب جئون اومدن
+بفرستش تو نامجون
به مشاورش گفت و با نگاه دوستانش بدرقش کرد... شاید تنها کسی که تو این دنیا بهش اعتماد داشت یکی دوست عزیزش نامجون و دیگری عشقش بود...
با وارد شدن پسری که قدرت و همزمان زیبایی رو به رخ می‌کشید همه ساکت شدن و به اون رعیت زیبا نگاه کردن... اون دورگه میتونست با یه نگاه همشونو خفه کنه... پس راست بود اون شایعه ای که معشوقه شاه مثل خودشه... قدرتمند و محسور کننده
تهیونگ برای اولین بار او اون روز لبخند به لبش آورد و با نزدیک تر شدن عشقش از روی تخت بلند شد و به سمتش رفت...
+دیر اومدی
=ببخشید یه مشکلی تو بخش آلفاها پیش اومد
پادشاه شخصا اونو راهنمایی کرد تا روی صندلی کنار تختش بشینه
+خون کسیو که تو راه نخوردی؟
نیشخندی روی لبهای اون دورگه زیبا به وجود اومد
تهیونگ میتونست حدس بزنه.. نیشخند روی لبهای اونم سرایت کرد
+از دست تو کوک
=پس اونی که میخان ملکه کنن اونه... زیباست
جونگکوک با نگاه خیره ای به اون پسر زمزمه کرد
نمیتونست افسانه ای بودنشو انکار کنه !
ولی خود جیمین هم همینفکرو می‌کرد؟
خودش اصلا خبر داشت چه برنامه ای براش چیدن؟

ووت یادتون نره 🙃❤️
دوستون دارم~جیرین 🚶‍♀️

FORCED QUEEN 👑 ملکه اجباری Where stories live. Discover now