PART 19

2.3K 382 98
                                    


دوروزی از بهوش اومدن اون خون‌آشام کوچولو می‌گذشت
در اتاقش قفل بود و اجازه نمی‌داد کسی وارد اتاق بشه حتی خدمتکارش
صدای گریه هاش رو می‌شنیدم و این مهر تاییدی بر این بود که همه چی یادشه
اینکه چطوری به پدرش حمله کرد و وحشی شده بود
عمه هم چند بار پشت در اومد و تنها جوابی که شنید صدای هق هقای مظلومانه ملکه بود
ولی تهیونگ...
در کمال تعجب به چپش هم نبود
به کارهای روزمرش می‌رسید و خاب و خوراکش سر جاش بود
منم باید همینقدر بی خیال باشم ولی چرا نمیتونم
از کی تاحالا به بقیه اهمیت میدم؟؟‌ (بچم چشتو گرفته😏)

همونجور که تو فکر بودم بلاخره به در اتاق ملکه رسیدم اون لعنتی اصلا غذا و خون نخورده بود
عاح بچه لجباز!!
سینی رو با یه دست گرفت و در اتاقو زدم ولی هیچ صدایی نیومد
گوشامو چسبوندم به در ولی هیچی
حتی صدای گریه هاش هم نمیومد
اگه میگفتم نگران نشدم دروغ بود
سینی رو گذاشتم روی میزی که توی راهرو بود و محکمتر به در کوبیدم
_ملکه...ملکههه... درو باز کن ..جیمین خوبی؟؟
میخاستم درو بشکنم که صدای چرخش کلید جلومو گرفت
درو کمی باز کرد و تونستم چشای رنگ اقیانوسشو که قرمز شده بود تو تاریکی اتاق ببینم
+چیکار داری؟
با صدای خش‌دار و ضعیفی گفت که هول شده نگاهمو از روش برداشتم
اصن چرا هول شدم؟؟ خاک بر سرت کوک مثلا یه الفایی
_ب...برات غذا و کمی خون آوردم
+نمیخورم ..ببرشون
داشتندو دوباره می‌بست که پامو لای در گذاشتم و با هل وارد اتاق شدم
هوای کشید و روی تختش پشت به من دراز کشید
میدونستم وضعیت روانیش زیاد تعریفی نداره برای همین سعی کردم مثل همیشه کرم بریزم تا یکم صداشو بشنوم
_کارت به جایی رسیده منو نادیده میگیری فسقلی ؟؟
جوابی نداد یعنی هیچ ریکشنی نشون نداد
با شونه های افتاده سینی غذا رو از راهرو برداشتم و گذاشتم روی تختش
_من میرم بیرون غذات رو بخور ..اینجوری اذیت کردنت حال نمیده
زود به دنباله حرفم اضافه کردم و با دو از اتاق اومدم بیرون
ولی اگه میدونستم که اون گرگ سیاه بعد من قراره وارد اتاق بشه هیچوقت اونجارو ترک نمیکردم!

-jimin

با رفتن اون گرگ رو مخ آهی از کلافگی کشیدم
چرا انقد بهم گیر داده اون که میتونه مثل همیشه زندگیشو بکنه جوری که بهم میگفت ای کاش وجود نداشتم و کلی طعنه بهم میزد
ای کاش حرفش به واقعیت تبدیل میشد
من چطور تونستم به بابام حمله کنم ؟ درسته همه بلاهایی که سرم اومده بخاطر اونه ولی اون پدرمه ..
حامی و تکیه گاه من بود چطور تونستم ؟؟
اشکام طبق روال این دوروز بدون اینکه خودم بخام رو گونه هام روون شد
اصلا همش تقصیر اون مرتیکه کسکشه
فک کرده من جاسوسم اصن اگرم باشم حق نداره همچین کاری باهام بکنه مگه من بردشم؟؟
اینبار اشکام به همراه غم کمی حرص هم قاطیش بود
جادوگر لاشی به الهه ماه خودشون قسم دستم بهش برسه همون دندوناشو میکَنم فرو میکنم تو کونش(یکم بچم ناراحته حق داره)
با صدای خرناس و نفس های بلند یکی دم گوشم فهمیدم که خدا زیادی سریعه
انقد زوده وجودم از بین بره آخه گرگینه تو اتاق من چیکار داره؟؟
با تن لرزون و صورت خیس خیلی یواش برگشتم و با یه جفت چشم خونی مواجه شدم

*بلند شو
این صدا چیه؟ مطمعنم الان یکی تو سرم حرف زد
به دهن گرگه نگاه کردم که تکون نمی‌خورد
یه لحظه اصن من چرا تا الان غش نکردم ؟؟ حتی لرزش بدنمم متوقف شده و اشکام بند اومده!
با چشمای از حدقه درومده به پوزه گرگ خیره بودم که همونو کوبید روی سرم
با آخی دستامو گذاشتم روی موهام و با چشای اشکی مالیدمش ودفف
* انقد نازک نارنجی نباش ملکه از جات بلند شو
بدون اینکه دست خودم باشه از روی تخت بلند شدم و به سمت بالکن رفتم و روی صندلی نشستم
میدونم صدای الفایی بود ولی
یک چرا رو من اثر کرد من خوناشامممم
دو این صدای کوفتی کیه؟؟
سه چرا تو سرم باهام حرف‌ میزنهه؟؟
*انقد به مغزت فشار نیار فسقلی بیا غذاتو بخور
با همون صدا اینبار کنار گوشم از جا پریدم و نگاهم به اون شخص افتاد
لعنتی اون لخت بود و اون چیز‌ بزرگش دقیقا جلوی چشام بود
ی...ینی چی‌که بخور اون که تو دهنم جا نمیشه اصن چرا انقد بزرگه؟؟‌چجوری اومده تو اتاق ؟؟ این کیه میگه بیا بخور؟ ینی داد بزنم مطمعنم جونگکوک میشنوه اون گرگه گوشاش تیزه
نه بزار اول ببینم کیه
سرمو با مظلومیت بلند کردم که با چهره پوکر شاه مواجه شدم
با دادی هلش دادم که البته من هل داده شدم روی زمین و اون هیچ تکونی نخورد
سینی غذایی که مطمعنم جونگکوک آورده بود رو روی میز‌ گذاشت و منو که شوکه روی زمین پهن بودم با دستاش بلند کرد و نشوندم روی صندلی
*از اون دهن کوچیک بعید بود بتونه فحش بده ولی خوشم اومد
نیشخندی زمیمه حرفش زد و ادامه داد
*و درمورد جا نشدنش اگه دوس داری میتونیم امتحانش کنیم هوم؟؟
با دست به چیزش اشاره کرد و نیشخندی زد که آب دهنمو قورت دادم
ی..ینی چی ...میتونه ذهنمو بخونه؟؟
اون گرگه که همین چند دقیقه پیش منو زد و بعد لخت مادر زاد جلوم بود ش..شاه بود؟؟
اوکی جیمین مرگ بر تو واجبه !
با ترس تو چشاش نگاه کردم که به غذا اشاره کرد و خودش کنارم نشست
همونجور لخت!!
با چشمای درشت شده به میز خیره شدم که اینبار صدای محکمش سریع به جام خونی تو سینی چنگ زدم
*اگه نمیخای همون چیز رو تو دهنت جا کنم غذات رو بخور

FORCED QUEEN 👑 ملکه اجباری Where stories live. Discover now