PART 17

4.3K 675 210
                                    

در اتاقشو با شدت باز کردم و با دیدنش که شامپاین دستش بود و روی مبل آروم و خونسرد نشسته بود خونم به جوش اومد !
درو محکمکوبیدم و داد زدم
_اصلا معلوم هست چیکار میکنی تهیونگ؟؟‌ چرا همچین بلایی سرش آوردی؟؟ میخای بکشیشش؟؟هاااا؟؟؟؟

با چشمای سردش بدون حرفی نگام می‌کرد که حرصی ترم کرد
رفتم و یقشو گرفتم تو صورتش دوباره داد پر حرصی کشیدم
_تو نباید اینکارو میکردی تهیونگ ! اون هیچ تقصیری نداشت !!
+میدونم

نا باورانه یقشو ول کردم و به عقب تلو تلو خوردم و دستمو تو موهام بردم و محکم چنگ زدم
_ینی میگی تو اون بلا رو بخاطر هیچی سرش آوردی؟
.....+
_تهیونگ تو خونشو خوردیییی!!!
+خب که چی ؟
با بی خیالی گفت و جرعه ای از نوشیدنیش خورد که خون بود !
بار دیگ چشام از ناباوری گرد شد ..
تهیونگ اینجور آدمی نبود اون سر هیچ و پوچ همچین بلایی سر کسی نمیاره !
_تهیونگ اون با این وضعیتی که دیدم بزودی میمیره اونم با جنون و دلیلش هیچیه؟؟
آروم و ناباور ازش پرسیدم
با چشمای سردش بهم زل زده بود که بعد چند دقیقه سکوت نگاهشو گرفتو به بیرون پنجره بزرگ اتاقش خیره شد
اولین بار بود این نگاهشو میدیدم !
اون چش شده بود؟
آدمی که من عاشقش بودم این نبود !
هیچی نگفتم و ازش رو برگردوندم تا از اتاق خارج شم که صداشو شنیدم

+ بزار یک روز بگذره بعدش درمانش میکنم جونگکوک ولی بدون من هیچ کاریو بدون دلیل نمیکنم..فک میکردم منو میشناسی !
هیچی نگفتم و بعد ثانیه ای تعمل از اتاق خارج شدم
نفس عمیقی کشیدم .. باید یکم آروم بشم اینجوری نمیشه !
اول به سمت اتاقش رفتم تا مطمعن شم حالش خوبه
درو باز کردم و وارد شدم که عمه رو دیدم
با دیدن من از روی تخت بلند شد و تونستم چهره رنگ باختشو ببینم

به سمت تخت رفتم و دستمو رو شونه عمه گذاشتم
* سرعت بهبودش نسبت به ومپایرای دیگ پایینتره ولی یکم دیگ بهوش میاد ..
سرمو برای تایید تکون دادم و خیره به چهرش از عمه پرسیدم
_تهیونگ گفت فردا درمانش میکنه ..اون چجوری درمان میشه؟

عمه هوفی کشید و دوباره روی تخت نشست اینبار رو به من و پشت به جیمین
*اونی که خونشو نکشیده باید بهش خون بده از شاهرگ اینجوری از جنون در میاد !
با یهویی باز شدن چشمای قرمزی که بهش خیره بودم تو جام پریدم
دندونای نیشش زد بیرون و میخاست به عمه حمله کنه که گرفتمش
عمه از ترس یهویی بودن اتفاق جیغ کوتاهی کشید
روی جیمین نشسته بودم و همه وزنمو روش انداخته بودم تا بلند نشه
با دیدن اشکاش یه لحظه نرم شدم ..
= عاه... تشنمه..جونگکوک
دوباره تقلا کرد تا دستاشو از دستام بیرون بکشه که نذاشتم
غرشی کرد که برای یه خون‌آشام زیادی کیوت بود
عاه جونگکوک خفه شو الان چه وقتشه؟؟
_لعنتی آروم باش جیمین!
دادی زدم و عاجزانه به عمه نگاه کردم که داشت درو می‌بست و خدمتکار جیمین همراهش بود و با نگرانی و وحشت به وضعیت روبروش نگاه می‌کرد
کی رفت بیرون ؟

[شخص سوم]
توی دستای عمه طنابی به چشم می‌خورد .. میتونست بفهمه برای چین!
میخاستن جیمین رو باهاش به تخت ببندن ..درست مثل دیوونه ها!!
ویکتوریا : جین دستاشو ببند
جونگکوک هنوز روی جیمین بود تا اونا بتونن دست و پاهاشو ببندن
جیمین : عاه..جین...من..من ..تشنمه.. خاهش میکنم..خون میخام..عاه جونگکوک..ولم کن..عاه دستمم..عمههه
ویکتوریا : بهتره بخابی ..ببخشید پسرم !
دستی رو سرش کشید و سوزنو توی گردنش فرود آورد
_اون چی بود عمه؟؟
جونگکوک در حالی که با وحشت از روی جسم بسته شده زیرش بلند میشد پرسید
عمه سوزنی بیرون کشید و با آهی به بی‌حال شدن ملکه وحشی شده روبروش نگاه کرد
ویکتوریا : یه داروعه برای بیهوش کردن خوناشاما ازش استفاده میکنن .. برای محافظت تو اتاقم داشتمش
..عاه خدایا .. جین ازش مراقبت میکنه تو دیگه برو جونگکوک!
با تردید سری براشون تکون دادم و از اتاق بیرون رفتم
باید آروم میشدم
از قصر خارج شدم به محض ورودم به دروازه بزرگ کاخ تبدیل شدم
برام مهم نبود که لباسام پاره شدن و من هیچ لباسی ندارم تا بعد تبدیل بپوشم
چرا تهیونگ باید همچین کاری کنه؟
چرا بهم نگفت چرا اینکارو کرده؟؟
مگه اون تقصیری داشت که همچین کاری کرد
درسته ازش خوشم نمیاد اما ...
عاه خدایا
با دوبه طرف جنگل رفتم تا کمی‌بدوم ..باید ذهنم آروم شه ..
از فکر اون ملکه باید بیام بیرون ..اوم برام زیاد مهم نیست آره!

_صبح_
داشت به سمت اتاق پسرش میرفت !
همینکه بیدار شده بود پیغامی از قصر مبنی بر احضارش بود !
چرا پادشاه باید احضارش کنه؟
اونم اتاق پسرش ؟
بهرحال دلش میخاست مارک پسرشو ببینه ..اون فقط به فکرش بود .. اگه مارک شاه رو داشت قدرت هم داشت !
اون بهترین کار ممکن رو کرده بود !
البته که اینا فقط فکر خودش بودن..
درو زد و با شنیدن صدای بمی که اجازه ورود داده بود تشخیص داد که صدای پادشاهه..
ینی پادشاه شبو اینجا گذرونده؟ با لبخندی که نصف صورتشو پوشونده بود درو باز کرد اما همین برای محو شدن لبخندش کافی بود
تک پسرش .. یادگاری عشقش روی تخت بسته شده بود و با چشمایی قرمز و دندونایی که دراز شده بود بهش با خشم نگاه می‌کرد
با بهت وارد اتاق شد و درو بست تا کسی وضعیت رو نبینه..هه زهی خیال باطل !
همون لحظه جونگکوک با لباسای جدیدی از دیشب وارد شد
از موهای مرطوبش معلوم بود دوش گرفته
با دیدن افرادی که توی اتاق بودن اخم کرد و بی حرف رفت کنار تهیونگ وایستاد !
ویکتوریا و جین توی اتاق نبودن ..
جیمین هنوزم با خشم و جنون داشت تقلا می‌کرد تا خودشو خلاص کنه
پ.ج : ا..این جا ..جیمین..سرورم؟؟
نمیتونست باور کنه ..نمیتونست جمله ای بگه !
چه بلایی سر پسرش اومده بود؟
سه رگه پوزخندی زد و قدمی به سمت وزیر فضولی برداشت و جلوش ایستاد

+عاقبت خیانت به من رو میبینی وزیر ؟
پ.ج: ....
خم شد و زیر گوش وزیر چیزی زمزمه کرد که رنگش پرید
جونگکوک اخمی از نشنیدن مکالمه اونا کرد
+بازش کن
چشمای گرگینه آلفا درشت شد
منظورش جیمین بود؟؟ چرا ؟؟
_چی؟؟
+بازش کن کیم جونگکوک..بزار وزیر نتیجه خیانتشو از نزدیک حس کنه !

تولد بانیمون مبارکککککک💖🌈🤏🏻🥲
اسپویل : پارت بعدی پارت هیجده میباشد 😃

FORCED QUEEN 👑 ملکه اجباری Where stories live. Discover now