PART 16

3.3K 605 144
                                    

بچه ها اول از همه معذرت میخام برا تاخیر طولانی مدت 🥺
درگیر کارای انتخاب رشتم بودم الان تموم شده و واقعا دوباره معذرت میخاممممم😭😭

.

.

معلوم نیست اون کله خر داره چه بلایی سرش میاره که صداش یه لحظه هم خفه نمیشه ..
اهه سرم!
چون اتاق من و اون جوجه تو یه طبقه صداش داره بدجور آزارم میده ..
بدجور داره منو زجر میده !
نباید دلم به حالش بسوزه .. نه کوک اون فقط یه جاسوس کثیفه!
اهه لعنتی اون نباید بمیره ..یعنی اوف کوک با خودت چند چن...
با برخوردم به یه ستون حرفای احمقانه تو سرم خفه شدن و واو ، من کی اومدم تو راهرو ؟
*حواست کجاست جونگکوک؟
صدای خشدارش باعث شد یه حمله قلبی رد کنم
با چشمای گشاد شده به لبای قرمزش نگاه میکردم
اون خونه؟؟؟
هلش دادم و دویدم سمت اتاق اون جوجه ملکه !
میخاستم درو باز کنم که قفل بود .. لعنتی
صدای قدم هاش که ازم دور میشد رو شنیدم ،تهیونگ چه بلایی سرش آوردی آخه (هیچی فقط نازش کرد :*)
با شونم محکم به در ضربه زدم تا بازش کنم ولی فاک حتی تکونم نمی‌خورد!
همه خدمتکاراهم مرخص شدن نمیتونم کلید بگیرم
دوباره به ضربه زدن ادامه دادم تا اینجا با صدای تیک محکمی که شنیدم فهمیدم قفل شکسته
بهرحال قدرت به آلفا کم چیزی نیست مخصوصا از نوع دورگه
کوک خفه شو برو تو !!
با دو درو وا کردم و رفتم تو اتاق و شتتت.. بوی خونش داشت دیوونم می‌کرد!
بوی یه خون‌آشام مگ چقدر میتونه شیرین باشه؟
وایسا ، چرا بوی خونش‌میاد؟؟
هینی کشیدم و پاهامو تکون دادم به سمت تختش !
با بدنی غرق در خون تو تخت افتاده بود و مطمعنم بی هوش بود ..
با چشمای گشاد شده بهش زل زده بودم که نگاهم به گردنش افتاد .. مارکش!
تهیونگ مارکش کرده بود ولی چرا داشت خونریزی می‌کرد؟
بدن لختش با رنگ قرمز‌ نقاشی شده بود و حتی‌میترسیدم بهش دست بزنم

خونریزی‌ گردنش بدجور وخیم بود چرا زخمش بسته نمیشه لعنتی؟
مگ اون یه خوناشام فاکی‌نیست؟؟
&جونگکوک چرا وایسادی یه کاری بکن
با صدای وجدانم تکونی خوردم و میخاستم برم بیرون لوازم پانسمان بیارم که صدای جیغ کوتاه عمه رو شنیدم
_جونگکوک اینجا چخبره؟؟تهیونگ باهاش چیکار کرده؟؟ چرا رایحه ملکه بوی خون میده؟
همینجور که داشت ازم سوال می‌پرسید اومد تو اتاق و نگاهش به جیمین افتاد
دستاشو آورد جلوی‌ دهنش و ناباور به جسم بیهوش روی تخت نگاه می‌کرد!
+عمه گردنش خونریزی داره باید برم وسایل پانسمان رو بیارم تو همنی‌‌‌...
_چییییی؟؟؟
با دادی که کشید چارستون بدنم لرزید
با دو خودشو به تخت رسوند و دستشو روی گردن پاره شده ملکه کشید
_خدای من .. تهیونگ من چیکار کردی ؟
با زمزمه ترسیدش دلهره ای به جونم افتاد
دستمو روی شونش گذاشتم
+چیشده عمه؟ حالش خوب میشه دیگه نه؟
_جونگکوک..او..اون...تهیونگ..خون..خونشو خورده !
با جمله ای که بیان کرد یخ زدم،چرا تهیونگ باید خون یه خون‌آشام رو بخوره ؟؟
چرا عمه انقد وحشت کرده ؟ ودفاک؟؟
+عمه اتفاقی قراره بیافته مگه نه؟
آه بلندی کشید و با دستاش اشک گوشه چشمشو پاک کرد
اون کی به این جوجه خون‌آشام وابسته شده بود؟
_اول برو وسایل پانسمان بیار بهت میگم

به سرعت از اتاق خارج شدم و نتونستم زمزمه آروم عمه رو بشنوم !
بعد گرفتن جعبه پزشکی از درمانگاه با دو برگشتم تو اتاق ، شاید ازش بدم بیاد ولی اون نباید آسیب ببینه نباید بهانه دست وزرا بدیم ممکنه تهیونگ آسیب ببینه!
&بهانه نیار کوک تو به اذیت کردنش معتاد شدی
خفه شو لعنتی ..
روی تخت نشستم و جعبه پزشکی رو کنارم گذاشتم
عمه دستشو دراز کرد ولی با احترام پسش زدم
+خودم انجام میدم شروع کن عمه
سر کج شدشو ار روی بالشی که با خونش قرمز شده بود گرفتم و درستش کردم ..
هیچ عکس العملی نداشت! تهیونگ خیلی وحشی !
با صدای محزون عمه گوشمو بهش دادم
_حدود چن صد سال پیش وقتی جنگی بین کشور ها رخ می‌داد یا دعوایی بین رئسا خوناشاما میشد اونی که پیروز بود برای اینکه قدرت نمایی کنه و بازنده رو به مجازات سخت تر از مرگ برسونه اینکارو انجام میدادن !
چه کاری ؟ الان چه ربطی داشت؟
با مکث عمه دست از کار برداشتم و بهش چشم دوختم که داشت نفس‌می‌گرفت
_اونی که می‌برد از گردن رقیبش خون می‌خورد و بله هر دوی اونها خون‌آشام بودن .. اونا با اینکار بازنده رو به کام مرگ میکشوندن !
اونی که خونش نوشیده شده بود تیدیل به یه دیوونه میشد .. عطش خون خوردن توش چند برابر‌ میشد اما نمیتونست خون بخوره .. هر چی خون می‌خورد بدنش قبول نمی‌کرد چون روحش دیگ نمیتونست این خفت رو تحمل کنه !
برای همین نه میتونست بمیره نه میتونست زنده بمونه ..اون شخص عملا یه روانی میشد که فقط یاید به تخت بستش تا کسیو از سر عطش زیادش نکشه..
با شوک به گردن خونی روبروم خیره بودم ، درست شنیدم؟تهیونگ چرا باید همچین کاری بکنه؟
+شو..شوخی‌میکنی ..دیگه نه؟
با چشمای تقریبا خیس و جدی عمه دهنم بسته شد
نه..نه.نه حقش این نیست !
+حالا باید ..چیکار کنیم عمه؟
بی حرف زل زد تو چشمام .. حرفی نمیزد اما چشماش داشت باهام صحبت می‌کرد
+بگو که راه حلی هست ..
هوفی کشید و با انگشتاش شقیقشو ماساژ داد
حواسم به دست خیسم پرت شد که باند روی گردنش نگه داشته بود.. چرا خونریزیش بند نمیاد اههه
_جونگکوک برو بیرون بقیشو خودم انجام میدم
با لحن محکمی بهم گفت ک متعجب‌نگاهش‌کردم
+اما عمه م...
_اندام های داخلیش آسیب دیده میخام درمانش کنم برو بیرون

نمیتونستم مخالفت کنم .. با قدمهای آهسته ازون جسم خونین و شکننده فاصله گرفتم و از اتاق رفتم بیرون ..
اما مقصدم جای دیگه ای جز اتاق خودم بود !
تو قراره بهم توضیح بدی چرا همچین شکری خوردی جناب پادشاه !






خجالت میکشم..بای

FORCED QUEEN 👑 ملکه اجباری Where stories live. Discover now