PART 7

4.1K 577 71
                                    

با شنیدن اسمم که هرلحطه بلند تر کنار گوشم زنگ میزد چشامو باز کردم و تونستم چهره نگران جینو ببینم.. این چرا قیافش اینطوریه؟
*اوه به هوش اومدی...
با شنیدن این جمله که نمیدونم چی بود چشام وشاد شد... وایسا.. من تو باغ بودم ولی الان رو تخت خابیدم... گرگ.. دندوناش... خاکستری...
*جیمیننن
تو جام پریدم و به جین چشم غره رفتم
_چته؟
*میگم خوبی؟
_نمیدونم.. چجوری اومدم اینجا؟
جیت با دیدن اینکه حال من خوبه نفس عمیقی کشید و فوتش کرد و به قیافه منتظر من نگاه کرد
*جناب جئون تورو اورد.. بی هوش بودی!
چشام گرد شد.. جناب جئون؟
_اما جین گرگ..
وسط حرفم پرید  با هیجان شروع به حرف زدن کرد
*اون گرگ خاکستری جناب جئون بوده انواری داشته تو باغ قدم میزده که تو دیدیش و ترسیدی و از حال رفتی..
به اخرای حرفش که رسید صداش لرزید و وقتی بهش نگاه کردم دیدم به زور داره خودشو کنترل میکنه نزنه زیر خنده
_یااااااا... اون ترسناک بود
با شنیدن اعتراض من صدای خندش بلند شد و این بیشتر حرصیم کرد... عاه خدا باید منتظر مسخره کردن اون مرتیکه دورگه هم باشم!!
_جیییییننننن
با اخم اسمشو داد زدم تا شاید به خوش بیاد
*اوه... خدا.. ببخشید کیوتی... خب چی میگفتی؟
_اولن که من کیوت نیستم دومن الان ساعت چندع؟
ادای فک کردن در آورد و به قیافم دقیق تر شد
*اگه کیوت نیستی پس چیی؟
بدون در نطر گرفتن اینکه سوال دوممو جواب نداد بهش پریدم
_هی من خیلیم هات و جذابم
*اره منم دخترم عالیجناب هم فقط یه خون‌آشام سادس...
با گفتن اینحرف دوباره زد زیر خنده و دلشو گرفت
دلم میخاست برم گلوشو بجوم و بعدش گوشتشو بین حیوونای وحشی تقسیم کنم!
با دیدن اخم من کمی خندشو خورد و کمی صاف شد و به طرف کمد رفت و یه ست سفید بیرون آورد تا بپوشم
*امشب دورهمی کوچیکی  تو قصر ترتیب داده شده باید آماده شی فقط چهار ساعت وقت داریم
_چیی؟؟ دورهمی برا چی؟ چرا انقد یهویی؟ چرا کسی چیزی به من نگفت
با قیافه پوکری لباس به دست به من نگاه می‌کرد
*اولن که جنابعالی از صبح تا الان خاب بودی بعدشم دو همی یهویی بود چون عمه شاه اومدن برا همین
_آها ... وایسا چی؟ عمه پادشاه؟
دستمو به گردنم کشیدم و با نگرانی به جین نگاه کردم
_اما جین... خانواده سلطنتی روی مارک خیلی حساسن! اگه دوشیزه ویکتوریا ببینه گردن من سفیده قشقرق به پا میکنه!
*لباس یقه بسته ای انتخاب کردم فک نکنم به دیدن نشانت اصرار کنه!
با لبخند استرسی لباسو از دست جین گرفتم و تنم کردم و بعدش جین مشغول درست کردن موهام و قیافم شد... فقط خونسرد باش جیمین.. انگار اتفاقی نیافتاده!

[کیم تهیونگ]
فک نمیکردم عمه به این زودی بیاد... آخه اون همیشه قبل اومدن به قصر خبر میداد... دلیل این اومدن یهوییش چیه؟
+به چی فکر میکنی؟
حتی متوجه وارد شدن کوک به اتاقک نشدم... لبخند کمرنگی بهش زدم که اومد و روی دسته مبل کنارم نشست و با دستاش مشغول ماساژ دادن شونه هام شد
_چرا عمه ویکتوریا یهویی میخاد بیاد؟ یساعت دیگه میرسه
+من فک کنم بدونم واسه چی میاد
جدی به قیافه زیباش نگاه کردم که داشت نیشخند میزد... عاشق نیشخند هاش بودم...
+دوشیزه ویکتوریا تا حالا ملکه رو از نزدیک دیده؟
_نه
چرا به ذهن خودم نرسید... عمه قبلا کوک رو خیلی دیده بود و خیلی دوسش داشت ولی ملکه رو ندیده بود... حتی تو مراسم عروسی هم نتونست حظور پیدا کنه!
_فک کنم حق با تو باشه
لباشو آورد کنار گوشم و نفس داغشو اونجا خالی کرد
+داشتم از راهرو رد میشدم و به طور اتفاقی تونستم صدای مکالمه ملکه با خدمتکارشو بشنوم... بهوش اومده بود
_هممم... فکر نمیکردم انقد ضعیف باشه کوک
+میدونی چیا میگفت؟
با پرسیدن این سوال خنده دلبرانه ای کرد و کنارم روی اون مبل بزرگ نشست
به صورتش نگاه کردم که با لبخند شیطونی میخاست چیزیو برام تعریف کنه
+میگفت من کیوت نیستم من هات و جذابم
با گفتن این حرف خنده بلندی کرد که لبخندی کوچیکی رو لبم ظاهر شد
_میدونی کوک... آدم های فرشته در واقع شیطانن... من به عنوان یه شیطان اینو بهت میگم... همه فرشته ها خوب نیستن!
+ومنم به عنوان معشوقه شیطان اینو قبول میکنم
رو لبام زمزمه کرد و لباشو رو لبام گذاشت... تا جشن چن ساعتی وقت داشتیم...
_بیبی نظرت در مورد اتاق کارم چیه؟
+عالی و...
لبامو کوتاه بوسید و با چشمای خمارش بهم نگاه کرد
+تحریک کننده
این پسر همیشه میتونست بدون کردن کار خاصی منو تحریک کنه
اینبار خودم لباشو به دندون گرفتم و روی پاهام نشوندمش...
با افتادن چیزی روی زمین با اخم وحشتناکی لبامو از هم جدا کردم تا اون کسی که جرئت کرده بی اجازه وارد اتاقم شده و مزاحم معاشقمون شده رو بکشم
و با دیدن چهره طرف اخمام بیشتر توهم رفت
_اینجا چیکار میکنی؟

بنرتون اون کی بود؟؟؟؟؟ 😏😏😏😏😏
ایح ایح ایحححح(خنده شیطانی)

FORCED QUEEN 👑 ملکه اجباری Where stories live. Discover now