PART 14

2.9K 507 103
                                    

.
همینجور داشت تو اتاق قدم میزد و ناخونشو می‌جوید..
خود اون سه رگه لعنتی بهش گفته بود نباید کسی از نبود مارکش خبر دار بشه و الان چیکار کرده بود؟؟
پدرش فهمیده بود.. فاکککک پدرششششش!!!
این یعنی تا یه ساعت دیگه کل دربار از این موضوع باخبر میشن !
_لعنتی
تو دلش گفت و عصبی داشت ناخونشو می‌کند
حتی به اون توله سگ دوست داشتنی که داشت خودشو به پاش می‌مالید هم توجهی نمی‌کرد.. الان خیلی مظطرب تر از اونی بود که بتونه بهش توجه نشون بده
با باز شدن یهویی در تو جاش پرید و نفسش حبس شد
_ینی انقد سریع فهمید؟
تودلش گفت و دوباره لعنتی به شانس خودش فرستاد
*جیمینی چرا زل زدی به دیوار؟
با فهمیدن اینکه اون شخص جین بود نفس راحتی کشید اما حرصی برشگت به طرفش
_صدبار گفتم در اتاقمو اینجوری باز نکن اون درو گذاشتن تا در بزنی و اجازه بگیری!! در طویله نیست که! عاه خدا...
جین با چشمای گرد شده داشت نگاش می‌کرد که چطور با حرص و غر غر یه بند حرف می‌زد
تاحالا اونو اینجوری مظطرف و عصبی ندیده بود!
*جیمینننن.. نفس عمیق بکش پسر چت شده؟
_بدبخت شدم
اینو گفت و با هق هقی شروع کرد به گریه..
جین نگران و متعجب از این تغییر مود سریعش به طرفش دوید و بغلش کرد..
*چه اتفاقی افتاده جیمینی؟
آروم و محتاط پرسید و اجازه داد تا بچه تو بغلش آروم بگیره
.
[جیمین]
با گریه کم و بیش اتفاق پیش اومده رو به جین گقتم و اون دو ساعته به دیوار زل زده و خشک شده!
_جین میشه یه چی بگی؟؟؟
با عصبانیت و حرص از سکوتش بهش پریدم که با بهت برگشت سمتم!
لباشو با زبون تر کرد و دست سردمو گرفت
*دوست دارم بگم درست میشه ولی...
بغلم کرد و روی موهامو بوسید
*ولی واقعا بدبخت شدی!
دوست داشتم عر بزنم و واقعا هم داشتم میزدم تا اینکه دوباره صدای در بلند شد
استرس داشت منو میکشت!
جین ازم جدا شد و خودشو یکم جمع و جور کرد و با لبخند مصنوعی رفت تا درو باز کنه
«اوکی جیمین هیچی نمیشه... بابات اونقدرام بی فکر نیست»
*ملکه؟
_ع..عاه دوشیزه ویکتوریا؟...امری داشتین؟..اوه ببخشید بفرمایید بشینین یکم هول کردم شمارو دی..
*عزیزم آرام باش چرا انقدر مظطربی؟
با لبخند آرومی به طرفم اومد و کنارم روی مبل نشست
و دستای سردشو روی دستام گذاشت و با شصتش نوازش کرد ..
فک کنم این کارو برای آروم کردنم کرد چون بعد دو دقیقه که به سکوت گذشت دستاشو برداشت
*بگو ببینم برای چی مظطربی عزیزم؟
با نگاه منتظری بهم چشم دوخت .. نمیتونستم در مقابل اون چشما بهش دروغ بگم
_اممم..راس..راستش..من ..من..بابام..ف..فهمید...
* نگو که اونی‌که بهش فکر میکنم؟؟
با چشمای سردش که رو گردنم بود پرسید و من ناچار و خشک زده سرمو تکون دادم
میتونستم کمی‌تو نگاهش نگرانی برای خودم ببینم و همین دلمو یکم..فقط‌ یکم گرم می‌کرد که اون سه رگه لعنتی جذاب با من کاری نکنه‌!
هنوزم داشتم به پایین نگاه میکردم و به اون شاه ترسناک فکر میکردم که دستش روی چونم نشست و بالا آورد ..
دوباره لبخندی روی صورتش آورد و گونمو نوازش کرد
*خودم با تهیونگ راجبش حرف میزنم میدونم تقصیر تو نیست !
قدردان بهش نگاه کردم و تا خاستم دهنمو برای کلمه ای باز کنم در با صدای محشتناکی به دیوار کوبیده شد و صدای فریادی بلند شد که خیلی برام آشنا بود و همینطور آزار دهنده!!
+توی عوضی میدونستم آخرش کار خودتو میکنی چرا حواسم به توی حرومزاده نبود لعنتیییی...
یه عربده خیلی بلندی زد من که هیچ دوشیزه هم رفت هوا ..
اخمامو تو هم بردم و از روی مبل بلند شدم عین خودش داد زدم
_اصلا تو کی هستی که به من فحش میدی ها؟؟؟
نزدیکم اومد و مشتشو برد بالا و میخاست بکوبه روی صورتم ...
یا خدا..اینکه نمیخاد با این دست صد کیلویی که همش عضلس بکوبه تو صورت خوشگلم؟ میخاد؟
خدابا غلط‌ کردم ... تورو به شونه های پهن جین نمیخام صورتم از قیافه بیافته...
چشامو محکم بستم تا له شدن صورتمو به دست اون توله سگ عوضی نبینم !
ولی هر چی منتظر موندم دستش‌ نیومد رو صورتم
کم کم چشامو باز کردم که دیدم مشتش رو یه سانتی صورتم وایساده و دستی بزرگتر مچشو گرفته ...
نگاهمو بالا تر بردم که چهره خونسردی کنار چهره قرمز شده از خشم اون بی‌شعور دیدم..
غلط کردم مشترو میخام اما این نهههه .... جین کجایی که جیمین کوچولوت میخاد به باد فنا بره.. حداقل خوبیش اینه میرم پیش مامانم ..آره ماما..
*تهیونگ ما باید حرف بزنیم
با صدای دوشیزه ویکتوریا از تفکرات چرتم بیرون پریدم و زل زدن به قیافه زشت جذاب اون دوتا رو تموم کردم و نگاه ملتمسمو برگردوندم طرفش
#عمه جان بعدن حرف میزنیم فعلا با ملکه کار دارم..
بابا نمیخام بهت فحش بدم ...اما دیگ قیافتم نگاه نمی‌کنم!
دست جونگکوک رو پایین آورد و بهش نگاه کرد اما اون گرگینه احمق عین قاتلا زل زده بود به من بدبخت!
دوشیزه با یه نگاه نگران که تو نگاهش‌مشهود بود از تو اتاق بیرون رفت و من تنها امیدمو از دست دادم...
تهیونگ به طرفم اومد که یه قدم رفتم عقب
#جونگکوک توام برو بیرون !
فقط میخام غیب شم ... خدایا ببخشید دیگ هیچوقت به جین هیونگ نمیگم شونه دراز...
جونگکوک با یه پوزخند و چشمای قاتلش از اتاق بیرون رفت ..اون پوزخندش بدجور تنمو لرزوند
آب دهنمو صدادار قورت دادمو به شاه نگاه کردم اما اینبار نوع نگاهش متفاوت بود ...
انگار داشت قرمز میشد مردمک چشماش ودفف؟؟
#پس‌ مارک میخای ملکه؟ اره؟

انگار داشت قرمز میشد مردمک چشماش ودفف؟؟#پس‌ مارک میخای ملکه؟ اره؟

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دوشیزه ویکتوریا
عمه تهیونگ
خون‌آشام











خببببب چون امروز عید بود گفتم یه عیدی بهتون بدم🙂😂
انشاله پارت بعد صحنه های مستهجن رو باهم می‌خونیم 🗿

FORCED QUEEN 👑 ملکه اجباری Where stories live. Discover now