PART 15 🔞

5K 628 261
                                    

_پس مارک منو میخای ملکه؟ اره ؟
+ب...ببین..توضیح..میدم...من...
داشت یواش یواش نزدیکم میشد و باید بگم چشماش مثل خون سرخ شده بود و با اون نگاه درندش میخاست منو شکار کنه و واقعا ترسناک شده بود!!
_نباید به حرفت اعتمادی میکردم
اینو گفت و محکم گلومو گرفت و به دیواری که نمیدونستم کی بهش رسیدم کوبید
+اخخ
_توی هرزه ...من بهت هشدار داده بودم
صورتش میلیمتری ازم فاصله داشت و فشار دستاش هر لحظه بیشتر می‌شد
داشتم خفه میشدم نفسم بالا نمیومد
با دستام به دستاش چنگ انداختم
+و..ولم...ک..ک..کن
پوزخندی زد که بیشتر لرزیدم
_با کمال میل ملکه من
با تمسخر گفت و تو یه حرکت پرتم کرد روی تخت
این همه قدرت از کجا میاد ؟
قبل ازینکه بلند شم و فرصت فرار پیدا کنم روم پرید و دستامو با یه دستش گرفت و بالای سرم نگه داشت
با مردمک های لرزون بهش نگاه میکردم و اون ...
اون فقط داشت با اون سیاه چاله های قرمزش منو نگاه می‌کرد و مدام بین چشمام و گردنم در چرخش بود !
_مارک همیشه لذت زیادی برای طرف مقابلت داره..
با اون یکی دستش نوازش وار روی گردنم کشید که دوباره لرزیدم و جیغ خفه ای از بین لبام در رفت
_دارم به ابن فکر میکنم چجوری مارکت کنم
نگاهشو به چشمام داد و نیشخندشو پررنگ تر کرد
_که فقط درد بکشی !
چشام درشت شد ..میخاد چیکار کنه؟
+من کاری نکردم قسم میخورم !!
ازینکه بدون لکنت بهش اینو گفتم خشک شدم.. این جرعت از کجام اومد بیرون آخه؟
با این حرفم تک خنده تمسخر آمیزی کرد و یه ابروشو برام بالا برد
_من حرف هرزه هارو باور نمیکنم
با غم و ترس نگاهمو از چشمای قرمزش گرفتم و به شونش دادم
میخاستم حرفی بزنم که سرش تو گردنم فرو رفت و گاز محکمی‌ازش گرفت ...
جیغی کشیدم و تکون محکمی‌خوردم که محکمتر نگهم داشت ..
فکر کردم مارکم کرده ولی نه اون فقط به قصد درد دادن به من گازم گرفته بود !
با حس دستش رو عضوم تکون دیگه ای‌خوردم
+خاهش میکنم..ولم کن
با ورود دستش داخل شلوارم اولین قطره اشک از چشام ریخت بیرون و بغضم شکست
+و..ولم ... هق..کن
عین دیوونه ها داشتم تقلا میکردم تا از دستش آزاد شم ولی دریغ..حتی یه سانت هم تکون نخورد
+ب..بلن...اههه
با سوزش وحشتناک به یکباره لبام مزه شور خون تو دهنم جاری شد !
_خفه شو
صداش تاثیر عجیبی روم گذاشت *صدای الفاییش* پس‌فقط به حرفش گوش دادم و لبامو به هم دوختم و بی صدا اشک ریختم !
شلوارمو با یه حرکت از پام کند و با دستاش جلوی بسته شدنشونو گرفت
دستام رو ول کرد ولی به محض اینکه میخاستم تکونشون بدم موفق نشدم ..
چرا نمیتونم دستامو تکون بدم ؟؟
با ترس بیشتر دستامو کشیدم اما فقط بیشتر درد گرفتن .. جادوگر لعنتی !
_خیلی دوست دارم خونتو بچشم ...
نه نه نههه...نباید این اتفاق بیافته نه!
چشام بخاطر اشک درست نمی‌دید ولی میتونستم اون پوزخند کثیفشو حس کنم
اون میدونست! میدونست اگه اینکارو کنه چه اتفاقی میافته!
از روم بلند شم و با یه حرکت کمربندشو بیرون کشید و دور دستاش حلقه کرد
بازم تلاش کردم از جام بلند شم اما نتونستم... نشد !
انگار با یه چسب خیلی قوی منو به تخت چسبوندن
_نظرت درباره گل شاه پسند چیه ملکه ؟ اوه نه اشتباه شد ..هرزه؟
تک خنده ای به قیافه وحشت زده من کرد .. اون سه رگه لعنتی میخاست منو بکشه؟؟
+ب...بی..هق..ن..نکن..
دستشو جلوش تکون داد و همون موقع تونستم عطر زننده اون گل لعنتی رو حس کنم .. خودش‌اذیت نمیشه؟؟
اونم یه رگش خوناشامه باید حساس باشه چرا نیست؟؟
شیشه رو خم کرد و با این کارش اون عصاره زننده رو کمربندی که دوز دستش پیچیده بود ریخت
فقط میخاستم ازینجا برم .. فقط میخاستم از دست این هیولا فرار کنم ...
خشک شده داشتم بهش نگاه میکردم که شیشه خالی شده رو به گوشه ای انداخت و تونستم صدای شکستنش رو بشنوم
دوباره داشت نزدیکم میشد و با چشمای لرزونم داشتم التماسش میکردم که نیاد ..
_چشماتو ببند
لحظه ای سنگینی رو چشام حس کردم ولی نه نباید ..نباید ببندمشون!
روم خیمه زد و پیرهنم تو تنم پاره کرد و صورتشو آورد جلوم و چشمای قرمز شده از اشکم زل زد
_چشاتو...ببند
با تحکم گفت و اینبار اون سنگینی بیشتر حس شد اما تونستم دوباره مقاومت کنم ..
هه ..اونقدرام که فکر میکردم جادوگر قدرتمندی نیستی پادشاه!
پوزخندی رو لبام شکل گرفت که حتی خودمم متعجب کرد ..
جیمین لعنتی ..تو الان نزدیکه از ترس خودتو خیس کنی اونوقت میای بهش پوزخند میزنی ؟؟
تکه ای از لباسم که تو دستش بود رو پاره کرد و محکم چشامو باهاش بست ..میتونستم خشم رو از حرکاتش حس کنم
با حس سوزش سینم صدای اخم بالا رفت .. اون سه رگه عوضی داشت کمربندی که سمیه رو بدنم می‌کشید و پشتش سوزش وحشتناکیو برام به جا میذاشت !
حس نفسای گرمش رو گوشم یجوریم کرد
_ببینم طاقت چنتا ضربه رو داری ملکه ..
گرمای تنش از روم برداشته شد و لعنت! من نمیتونم هیچی ببینم و این بی خبری داره سکتم میده
تا دقایقی فقط صدای نفس.نفس زدنای من بود که شنیده می‌شد
با درد وحشتناکی روی شکمم که با سوزش همراه بود دادی زدم که گوشمو کر کرد
_ بلند تر
اینبار ضربه روی رون های فرود اومد و اعتراف میکنم نسبت به اولی محکمتر و دردناکتر بود !
اشکام پارچه روی چشمام رو خیس کرده بود حنجرم میسوخت ..
تعداد اون ضربه های شاه پسند از دستم دررفته بود دیگ حتی نای داد گشیدن هم ندارم فقط با هر ضربه بدنم ناخودآگاه تکون وحشتناکی می‌خورد..

FORCED QUEEN 👑 ملکه اجباری Where stories live. Discover now