ظـهـر هری به خونه برگشت.لویی با سلینا تو مزرعهء ذرت بود.با دیدن هری به سلینا گفت از کمکش ممنونه و میتونه بره استراحت کنه،و خودش پیش هری رفت.
لویی:«حالت خوبه هز؟»
هری:«نتونستم کار پیدا کنم.»
لویی:«ناامید نشو هری،همه چیز درست میشه،من بهت ایمان دارم.»
هری نگاهی به لویی انداخت:«تو چرا هنوز اینجایی؟!»
لویی جا خورد:«چی؟!»
هری:«تو میتونی پیشرفت کنی،میتونی بری پیش برادرت کار کنی و زندگی عالیای داشته باشی...چرا اینجا پیش من میمونی در حالی که هیچ امیدی نیست...»
لویی:«هنوز هم امیدی هست...»
هری:«نمیبینی؟ اطرافمون پر ناامیدیه.من دیگه ارباب نیستم،دیگه استایلز بزرگ نیستم.بهتره الان که خودم ازت میخوام ترکم کنی تا بعدا به خاطر فقر و بدبختیم ازم متنفر بشی و به خواست خودت بری.»
لویی صورت هری رو بین دستهاش قاب کرد:«امید من تویی هری،دیگه این حرف و نزن.برام مهم نیست چه اتفاقی افتاده،من تو رو دوست دارم،هرجوری که هستی.
من نمیخوام ترکت کنم.قبلا به اندازهء کافی و دلایل مختلف عزیزانم رو ترک کردم،حالا چیزی دارم که میخوام تا آخر عمر کنارش باشم و ازش محافظت کنم،و اون تو هستی هری.»
در حالی که بغض کرده بود هری رو محکم در آغوش گرفت.
بعد از چند دقیقه که در اون حالت بودن هری شوخی کرد تا لویی از اون حال دربیاد:«موهات بوی ذرت میده!»لویی خندید.لحظهای بعد با نگاهی جدی رو به هری ایستاد:«آسمون رو نگاه کن! سایههای تاریک دارن کنار میرن.تو باعث شدی زندگی من تغییر کنه اما من این تغییر رو دوست دارم.
دیگه مردی نیستم که فقط دنبال کار و رقابت و پول درآوردنه،الان عاشقم،عاشق گیاهانی که میکارم و رشد میکنن و بیبار و بر نیستن،عاشق این خونه که انگار وقتی کنار توام تمام جهان ناپید میشه و فقط اینجا باقی میمونه،عاشق تو که کنارت حالم خوبه!
دیگه نمیخوام رییس باشم.»هری خندید:«خوب شد،چون من ارباب نیستم.اگه خواستهء تو اینه،پس اینجا کنار همین باغها خوشبخت زندگی میکنیم.»
لویی لبخند زد و دست هری رو گرفت و داخل خونه رفتن.
هری:«صبح اول به دیدن لیام رفتم.حالش خوب بود.»
لویی:«آدری و کیانو هم دارن از سفر برمیگردن.حتما برای دیدنت به اینجا میان.»
هری:«خوبه.تا یه دوش بگیری چای رو آماده میکنم.»
...
شب شده بود و هری و لویی آمادهء شام خوردن بودن.
وقتی دور میز نشستن لویی گفت:«مزرعه حسابی پربار شده،محصول خیلی خوبی داده.»
هری لبخند زد.
KAMU SEDANG MEMBACA
The young master
Fiksi Penggemar[COMPLETED] تو فکر میکنی من یه عروسکم؟ یه عروسک بیارزشه! چون تو میتونی اونو به هر شکلی که میخوای دربیاری. تو درباره من اشتباه فکر میکنی، من ارادهام رو بهت نشون خواهم داد تا بفهمی چقدر میتونم خطرناک باشم! 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺...