🔮Prisoner 007🔮

254 56 17
                                    


🗡Part : 10🗡
🔗زندانی 007🔗

به زور از بازوی ظریفش گرفتن و بیرون ماشین کشیدنش ..وسط حیاط بزرگی که ساختمون ترسناکی جلوش بود دور تا دور حیاط رو حصار و سیخ خاردار پوشونده بود و چندتا سرباز گوشه ای ایستاده بودن که نگاه بان مربوطه اومد مردی حدودا چهل ساله بود با هیکل تنومند و اخمی روی صورتش که انگار از اولم با اون اخم به دنیا اومده بود..

*اوه لوهان؟؟*

لوهان که بدنش داشت ریز ریز میلرزید آروم سرش رو بالا آورد

*ب...بله*

نگهبان یه نگاهی به پروندش و یه نگاهی به پسر روبه روش انداخت و سری با تاسف تکون داد
و به دو سرباز کناریش گفت

* زندانی 007 رو ببرینش بند آخر..اتاق 94 وسایلش رو بهش بدید*

سربازا احترام نظامی کردن و هرکدوم یکی از بازو های لوهان رو گرفتن و سمت ساختمون ترسناک روبه روشون بردن
بعد از چندتا امضا که لوهان رو مجبور بهش کردن یه سبد که توش دستمال توالت و دوتا بطری آب و پتو و متکا بود بهش دادن و از راهرو های ترسناک و سیاه اونجا گذشتن..عصر بود و در اتاقا بسته بود ولی از پشت درها صداشون میومد بعضی هاشون هم پشت دریچه های در اتاق هاشون بودن و به زندانی جدید نگاه میکردن

*اووو بچه ها یه تازه وارد داریم
کو کجاست اوه اون؟ جووون چه جیگری
اینجا چیکار میکنی کوچولو اومدی دنبال توپت
هاهاها..لابد گمشده دنبال مامانش میگرده...گریه نکن
وای چه بدنی داری خوشگلهه....*

سرش گیج میرفت ..دوباره بغضه خفه کننده ای توی گلوش بود و میخواست بشکنه..بعد از طی چندتا راهرو به در فلزی ای که چندجاش زنگ زدگی به چشم میومد رسیدن روش با رنگ مشکی ای نوشته بود 94
نگهبان در رو باز کرد و روبه اعضای داخل اتاق داد زد

*پاشید تن لشتون رو جمع کنید..زندانی جدید دارید*

*اوو..رئیس لی بی اعصاب شدی*

*ساکت چیزی نشنوم...جمع کنید کثافت کاریاتون رو..باهاش کاری ندارید..*

دستش رو پشت کمر لوهان گذاشتو و داخل اتاق هولش داد

*جووون..رئیس چه تیکه ایه..مگه میشه باهاش کاری نداشته باشیم*

*جمین..آخرین باریه بهت اخطار میدم..درضمن فکر کنم تو و یوتا رو وکیل وو انداخته اینجا دوست این پسرس..دیگه از من گفتن اگه میخواین به بدترین شکل بازجویی بشید هرکاری میخواین بکنین*

پسری که جمین خطاب شده بود با شنید اسم وو ساکت شد و نشست..وسط اتاق پر بود از کارتای پاسور و مجله های پورن..درسته که این چیزا تو زندان ممنوع بود ولی خب وقتی رشوه بگیری این چیزا هم گزارش نمیدی..
نگهبانا در اتاق رو بستن و لوهان رو با جهنم جدیدش تنها گذاشت..
هوای اتاق گرفته بود و به جز یدونه لامپ مهتابی هیچ منبع روشنایی نداشت
اتاق کوچیکی بود که به زور به ده متر میرسید..
سه نفر به جز خودم توی اتاق بودن و بهش زل زده بودن..لوهان با چشمای خیس و لرزونش سرش رو بر گردوند نمیخواست بهشون نگاه کنه..اوه نه..به جز خودش چهار نفر دیگه توی اتاق بودن..یه پسر جوون هم گوشه ی اتاق توی تاریک ترین نقطه به حالت نشسته خوابیده بود..به نظرش همسن خودش میومد و درحال حاضر بی خطر ترین فرد اون جهنم بود..رفت و کجن اتاق روبه روی اون پسر نشست و وسایلش رو کنار پاش گذاشت
جمین یه نگاه خریدارانه ای بهش انداخت و همونطور که خلال دندونش رو تو دهنش میجویید گفت

Lust In RevengeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora