🔮eye linear🔮

298 69 28
                                    


🗡Part : 4🗡
خط چشم

سه روز متوالی هم به همون شکل پیش رفت ولی دیگه خسته شده بودم از جام بلند شدم و دست و صورتمو شستم و از پله ها پایین رفتم ساعت شیش بود و هنوز کسی بیدار نشده بود ولی گشنگی امونمو بریده بود..

وارد آشپزخونه شدم و فقط آجوما اونجا بود امروز پیشبند آبی و زرد پوشیده بود و موهای فرفریش رو بالای سرش گوجه ای بسته بود که قیافشو خیلی بامزه تر میکرد...لبخند بیجونی زدم و جلو رفتم..

*صبح بخیر آجوما...*

*هیییع...یااعیسی مسیح...تو از کجا پیدات شد بچه وای خدایا قلبم..تو آخر منو میکشی*

*هه..ببخشید آجوما فکر نمیکردم بترسی..میگم..میشه یه چیزی برام درست کنی؟خیلی گشنمه*

*معلومه عزیز دلمممم...بشین تا برات خوراک سوسیس بیارم که خیلی دوست دارییی*

بعد کلی بغل تا قبل از اینکه له بشم ولم کرد تا پشت میز بشینم
یکی از صندلی های سفید میز شیش نفره رو بیرون کشیدم و روش نشستم و سرم رو روی میز گذاشتم تا یکم دیگه بخوابم...بعد ده دقیقه آجوما برام خوراک سوسیس رو آورد و با ولع مشغول خوردن شدم اونم اون طرف میز با چشمایی که ازشون اکلیل میریخت و لبخندی پهن که چال لپش رو مشخص کرده بود بهم زل زده بود

*مرسی آجوما..مثل همیشه خوش مزه بود*

دستمالی برداشت و مثل بچه کوچیکا شروع کرد دور دهنم رو پاک کردن

*یاا..آجوما من که بچه نیستم*

*هیشش..تو ام هنوز برام همون لوهان کوچولو هفت ساله ای که با بغض وارد این خونه شد
حتی اگه بعد ده سال آقا دوباره برگرده برام همون پسر کوچولوعه که وقتی مادرش مرد
من اینجا اومدم برای پرستاری ازش*

*آقا؟ منظورت کیه*

*اوه...تک پسر ارباب چیزی نمیدونستی ازش؟وقتی شما به این خونه اومدید چند وقت بعدش
برای تحصیل رفت آمریکا الان دیگه برای خودش مردی شده..خیلی دوست دارم دوباره ببینمش گل پسرم رو*

درسته که خیلی فوضول بودم ولی واقعا چند روزی بود که هیچی برام مهم نبود با حالت لوسی گفتم

*یااا...آجوما پس من چی؟*

*توام عشق منی کوچولو من هردوتاتون رو دوست دارم*

*نعع..نمیخوام*

*لوس نشو لوهان برو برای مدرست آماده شو چند روز نبودی...معلوم که حالت دیگه خوب شده*

*کی؟من؟من کیم؟ چیشده؟من خوب شدم؟ اوهوع اوهوع..فک کنم هنوزم حالم خوب نیست*

*پاشو بچه جون من تورو میشناسم*

Lust In RevengeWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu