تهیونگ..
با تعجب بهش نگاه میکردم..
اخم وحشتناکی کرده بود:
_تهیونگو کنار بزار بابا..طرف تو منم..!
پدرش هنوزم نگاهش روی من قفل بود:
_اون یه هرزس جونگکوک..ادم برا هرزه ها دل نمیسوزونه که اونا بدنشونو در اختیار ما میزارن که.....
پرید وسط حرفشو چنان دادی زد که از ترس تکون خوردم:
_بسهههههه!
حس میکردم جونگکوک داره جلوی درخواست پدرش کم میاره..
اب دهنمو قورت دادمو مصمم از جام بلند شدم..باز از استرس بیان کلمات برام سخت شده بود ولی تلاشمو کردم:
_ک..کی گ..گفته م..من ه..هرزم..هوم؟
جونگکوک چشماشو بسته بودوپلکاشو روی هم فشار میداد..میدونم تو دلش هزاران بار به من لعنت فرستاده!
ولی منم دنبال راه نجات بودم..
پدرش نیشخند حال بهم زنی زد:
_خب..پس حرف زدنم بلدی..نکنه میخوای بگی عاشق پسر منی و ادعای پاک بودن داری؟
بغض به گلوم چنگ می انداخت...
بگم چی؟
بگم دوسش دارم؟
بگم اره پاکم؟
جفتش دروغه..
لایه ای از اشک چشمامو پوشونده بود..
خیلی وقت بود گریه نکرده بودم..ولی الان جاش نبود..بغضمو تا جایی که میتونستم قورت دادم ولی همچنان لرزش توی صدام بیداد میکرد مجبور بودم دروغ بگم...دروغ بگم تا خودمو از این بیشتر دست خورده نکنم:
_ا..اقای ج..جئون ب..بله...م..من ع..عاشقشم...ع..عاشق پ..پسرتون!!
جفتشون جا خوردن..جونگکوک با چشمایی که نزدیک بود از حدقه بزنه بیرون نگام میکردو فکش قفل شده بود...
چند ثانیه ای اتاق توی سکوت غرق شده...
سرمو انداخته بودم پایین..این حرفم عواقب داشت..از حرفم پشیمون بودم..مثل سگ پشیمون بودم..کاش میشد این یه خواب باشه...یه خیال باشه..
پدرش اخم غلیظی کرد:
_که اینطور...جئون..جونگ..کوک..مادرت دخترای خوشگلی برات در نظر داشت..به نظرت این هرزه ارزشش دلباختن داره؟
جونگکوک از عصبانیت قرمز شده بود..
اومد سمتمو محکم بازومو گرفت..نزدیک در نگاهی به پدرش کرد:
_بعدا باهم حرف میزنیم..جئون بزرگ..
بعدم محکم هولم داد که پرت شدم بیرون..
همه کارشونو ول کرده بودن و مارو نگاه میکردن...
دستشو کوبید روی دکمه ی اسانسور..
از ترس فقط میلرزیدم..
در اسانسورو باز کردو از بازوم گرفتمو پرتم کرد داخل..
اون هیچ رحمی نداره..
اشتباه میکردم که اون عوض شده..
اون هنوز همون جونگکوک بی رحمه...
خودمو گوشه ی اسانسور جا داده بودمو اروم اشک میریختم..
دستشو کلافه توی موهاش کشید و نفسشو محکم داد بیرون..
در اسانسورو باز کردو چنگی به بازوم زد...
در همون ماشین مشکی رو باز کردو پرتم کرد داخل بعدم خودش نشست..قبل از اینکه راننده چیزی بگه خودش گفت:
_با اخرین سرعت برو عمارت..
ماشین با اخرین سرعت شروع به حرکت کردو این من بودم که ثانیه به ثانیه از خدا طلب میکردم که ماشین همینجا چپ کنه و من بمیرم...!!
وسط حیاط عمارت ماشین زد روی ترمز..
به محض پیاده شدنمون مچ دستمو بین انگشتای قویش گرفتو منو دنبال خودش کشوند..
برام فرقی نمیکرد سرنوشت چند دقیقه ی بعدم چی باشه..
در بزرگ عمارت باز شدو منو کشوند داخل..
مچ دستمو رها کرد..
وسط سالن به اون بزرگی فقط ما دوتا روبروی هم ایستاده بودیم..
جونگکوکی که مثل کوره ی اتیش بود و منی که اشکام مثل رود جاری بود...
بعد چندثانیه سکوت دادی زد که توی عمارت انعکاس پیدا کرد:
_چی گفتی اونجا هرزه؟هاااا چی گفتیییی؟تکرار کن ببین دندون تو دهنت میزارم یا نههههه!!..فکر کردی باهات مهربون شدم؟فکر کردی بهت پا دادم؟کور خوندی اشتباه فکر کردییی هیچکس به عشق کثیف تو پا نمیده...متوجه ایییی یا نهههههه؟
به نقطه ی جنون رسیدمو منم مقابلش داد زدم:
_چیههههههه...هقق فکر کردی عاشقت شدمممم؟هق هقق..ن..نهههههه ترسیده بودممممم نخواستم ب..بازم هقق با بدنم بازی کنننن..هق...د..دروغ گفتمممم عاشقتممم من از تو متنفرمممم متنفرررررر...
اشکام کل صورتمو خیس کرده بود...هجوم بردم سمتشو دستامو مشت کردمو محکم میکوبیدم تو سینش و با جیغ و دادگفتم:
_دستتتت از سرمممم برداااااررررررررر...هق هققق..از من یه اشغال ساختییییییی یه هرزه ساختییییی...ولممممممم بکنننننننننن عوضییییی ولممممم بکنننننن..
مشتام همینجور روی سینه و کتفش فرود میومد و در مقابل حرفام سکوت کرده بود..ادامه دادم:
_داشتم زندگییموووو میکردممممم..چرا پیداتتتتت شدددددد چراااااا...
دستشو گذاشت پشت سرمو..سرمو کوبوند به سینش و منم همونجا هق میزدم..
هیچ صدایی جز صدای هق هقای من شنیده نمیشد..
حس میکردم نفس کشیدن برام سخت شده...
سخت نفس میکشیدم که جونگکوک اینو از صدای خس خس نفسای من فهمیدو منو از خودش جدا کرد..
نگاهی بهم انداخت:
_حالت خوبه...؟؟؟!!
اشاره کردم نمیتونم درست نفس بکشم..
سریع منو نشوند روی مبلو دوید سمت اشپزخونه..
داروهام اونجا بود..
با سرعت برگشت پیشمو یه اسپری گرفت روبروم..اسپری رو ازش گرفتم...بعد از استفاده ازش نفس کشیدن برام راحت شد..
تا به چهرش نگاه کردم باز اشکام شروع به ریختن کرد که اومد جفتم نشست و دستشو دورم حلقه کردو منو توی بغلش کشوند..عطر تلخشم یجور خاصی ارومم کرد..دستشو توی موهای بهم ریختم کشید:
_هیششش..گریه نکن..حالت بد میشه..
اروم شدم که از بغلش جدام کرد..
چشماش ۳۶۰درجه با چند دقیقه پیش فرق داشت...
خواستم بلند شدم که دستمو گرفتو نشوندم سرجام..نگاش کردم:
_ولم کن..میخوام برم تو اتاقم..
سرشو انداخت پایین و بعد یطرف دیگه رو نگاه کرد:
_میدونم..راست میگی...خیلی بهت بد کردم..کاش زودتر سرم داد میزدی که به خودم بیام..میدونم چیزی با عذرخواهی من درست نمیشه و حس تنفر تو باقی میمونه..
ولی...
ولی من از تو معذرت میخوام..ببخش منو تهیونگ..من بخاطر یونا بدترین ضربه رو خوردم...از بعد اون دیگه دنیارو رنگی ندیدم و نخواهم دید..ولی لطفا منو ببخش..قسم میخورم همه ی این بلاهایی که سرت اوردمو برات جبران کنم..
کم کم صداش رنگ بغض میگرفت...که سکوت کرد..!!
بازم اشک هجوم اورد سمت چشممو بی پروا ریخت..اون همه درد و رنج و اسیبی که سرم اومد با یه ببخشید حل میشد؟..
اون همه اشکی که ریختم با یه ببخشید حل میشد..؟
بدنی که همه لمسش کردن با یه ببخشید حل میشد..؟
دستمو اروم نوازش کرد:
_بخشیدی؟مگه ن؟
با اون یکی دستم اشکامو پاک کردم:
_ا..اگه ببخشم..م..میزاری..برم؟
خیره شدم توی چشماش..
سرشو انداخت پایین:
_ببین..هرچیزی ازم بخوای بهت میدم..هرچیزی در بخوای در اختیارت میزارم..پول،خونه،ماشین.......
نزاشتم ادامه بده و پریدم وسط حرفش:
_جونگکوک..من هیچکدوم از اینارو نمیخوام..من خانوادمو میخوام..ازادی میخوام...به هیچکس نمیگم چه اتفاقی برام افتاده میبخشمت..دیگه تو زندگیت ظاهر نمیشم فقط بزار برم..!!
منتظر جوابش بودم...ولی اونجور که میخواستم پیش نرفت..
دستمو رها کردو از جفتم بلند شد:
_نمیتونم...نمیتونم میفهمی نمیشه!
بعدم رفت سمت پله ها و رفت توی اتاقشو درو بست...
از پله ها رفتم بالا و رفتم در اتاقش و زدم:
_جونگکوکککک تروخدا بزار برممم...التماست میکنممم..
بی جون در اتاقشو زدم:
_جونگکوککک...جونگکوک..
پاهام دیگه جون نداشت و نشست روی زمینو تکیه دادم به در اتاقش:
_میبخشمت...میبخشمت...فقط ازادم کن..!!
هیچ جوابی دریافت نکردم..
از جام بلند شدم که برم به جیمین هیونگ بگم بلکه یونگی راضیش کنه...
رفتم توی اتاقمو شماره ی هیونگمو گرفتم.....)_________________________________________
یه پارت جدید دیگه🙂
بچه ها با ووت و کامنتاتون بهم انرژی بدین😕💜
فیکو با دوستاتون به اشتراک بزارین:)
لاوتون دارم♡
YOU ARE READING
for me...
Romancefor me.. "در ازای دریافت مبلغ مورد نظر حضانت فرزند اول شما به جئون جونگکوک داده میشود" کاپل:کوکوی، یونمین. وضعیت:کامل شده... روزهای آپ: روز های زوج