*جیمین..
توی تمام عمرم شبی به این قشنگی نداشتم...!!
رسما ازم خواست که بشم دوست پسرش...
دوساله تمام هر روز فقط از دور به قامتش نگاه میکردم...
از دور و یواشکی با خنده هاش میخندیدمو..
تک تک حرفایی که به زبون میاوردو با دقت گوش میدادم..
هر روز و هروقت که جلوم سبز میشد ازش بابت لطفی که در حقم کرده بود تشکر میکردم..
اون رسما فرشته ی نجاتم بود:)..
دستمو قفل دستاش کردو کشوند سمت اتاق..
قلبم تند میزد...
در اتاقو محکم بستو منو کوبوند به در..حسابی نزدیکم شد..از نفس نفسی که میزد معلوم بود حالش خوب نیست...
دستاش دو طرف قرار گرفته بود...چشماش خیلی خمار شده بود:
_عاشقتم پارک جیمین!..
لرزش تو صدام موج میزدو دمای بدنم رفته بود بالا...دستام دور گردنش حلقه شدو خودمو کشیدم بالاو لباشو هدف قرار دادم...
بی محابا لباشو میبوسیدم...
جواب بوسه هامو با مک زدن های عمیق میداد..
زبونمون بهم برخورد میکردو بدتر دیوونم میکرد..
از لباش دل کندمو با سرعت دستمو بردم سمت دکمه های پیراهنشو دونه دونه با عجله باز کردم..
نیشخندی زد:
_میبینم که یکی اینجا خیلی بی قراری میکنه...
اره...من واقعا بی قرار بودم..میخواستمش...با همه ی وجودم میخواستمش:
_من...من خیلی میخوامت...
پیراهنشو کندمو انداختم یه گوشه..
به بدن عضله ایش چشم دوختمو دقیقا روی قلبش بوسه ی عمیقی بجا گذاشتم..
احساس میکردم بین اسمون و زمینم...
به خودم اومدم دیدم لباس تنم نیست..
انداختم روی تختو روم خیمه زد..سرشو توی گردنم فرو کرد...عمیق بو کشید:
_میدونی که دیوونه ی عطر تنتم!!
دستامو بردم بین حجمی از موهاشو نوازش کردم..
لبای گرم و نفساش داغش روی گردنم حس میشد:
_مثل یه خواب میمونه...انگار برای بار اوله کنارم دارمت..
دقیقا کنار گوشش لب زدم:
_ولی تو بیداری و این اولین بار نیست...
بوسه ی ریزی روی پوست گردنم کاشت:
_میدونم ولی این فرق داره..!
دستم روی کمرش میخزید:
_چه فرقی؟..
بوسه ی دیگه ای زد:
_فرقش اینه تو دیگه امشب مال من میشی..و قسم میخورم اولین و اخرین کسی باشی که توی قلبم خونه میکنه!
ناخداگاه اشک از چشمام ریخت...
نمیدونم از کجا متوجه شد ولی خیره شد به چشمام:
_این اشکا برای چیه؟..
نمیخواستم شبمونو خراب کنم:
_یاد زمانی افتادم که از پشت دیوار به خنده هات کنار جونگکوک نگاه میکردمو کنار خودم تصورت میکردم...یاد زمانی افتادم که مردونه و با کلی غرور منو از اون بار کشیدی بیرون...اما حالا...تو...تو دقیقا نزدیکمی بدون حتی یکم فاصله...
یونگی لبخندی زد:
_که اینطور....پس دوستم داشتی...میدونی ارزوی من چیه؟ارزوم اینه تو بغل تو بمیرم...
یهو اشکام اوج گرفتو بارون چشمام خیال بند اومدن نداشت..
اشکامو با انگشت شصتش پاک کرد..صداشو خیلی اروم کردو در گوشم گفت:
_گریه نکن بیبی من...امشب قراره بهت خوش بگذره..
اروم میان اشکام لبخندی زدم:
_امشبو مهربون باش...لطفا!!
دستاش نقطه به نقطه ی بدنمو فتح میکرد..اونم برای اولین بار..
مارک دردناکی روی ترقوه ام گذاشت که صدام در اومد:
_مگه بدن بی نقصت همچین اجازه ای میده..ولی چون اولین باره سعیمو میکنم..بیبی بوی کیوت!..
نفهمیدم چیشد که لباشو به لبام کوبید و بوسه ی خشنی رو شروع کرد..
لبام بین دندوناش کشیده میشد و محکم مک میزد..
گهگاهی از درد چنگی به پهلوش میزدم..
دقیقا مثل یه آبنبات شیرین..افتاده بود به جون لبامو هر لحظه دقیق تر و عمیق تر از سری قبل مک میزد..
ناله هام توی دهنش خفه میشد..
بعد مدتی بلاخره حاضر شد دل بکنه..
"بوسه ی داغشون باعث شده بود لبای جفتشون متورم و خیس بشه"
یونگی سرشو کرد توی گردنمو شروع کرد به مکیدن پوست همون قسمت..!!
عجیب لذت میبردمو سرشو بیشتر به گردنم فشار میدادم..
از سر لذت ناله های پی در پی از گلوم خارج میشد..
بعد از مارک کردن یطرب گردنم بوسه ی کوتاهی روی لبام زد:
_عاشقتم...
سرشو پایین تر از گردنم بردو شروع کرد به بوسیدن سینم..
نوک سینه هام با زبونش خیس میشد..
چنگ محکمی از سر لذت به موهاش زدم...
ناله هام به گوشش میرسیدو هورنی تر میشد...
بوسه هاش تا پایین شکمم امتداد داشت..
سرشو بلند کردو نشست روی پاهام..از لذت زیاد چشمام به زور باز میموند..
تک خنده ای کرد و خم شدو کل صورتمو غرق بوسه کرد:
_خوشحالم که قراره مال من بشی..
لبخندی روی لبام نشست:
_....منم...همینطور!!
دستاش لبه ی باکسرمو هدف گرفته بود:
_دوست دارم یه گوشه ی همین خونه حبست کنم که این بشری دستش به تو نرسه..
دقیقا روی پام نشسته بودو همین باعث میشد عضوامون باهم تماس داشته باشه و همین جفتمونو بی قرار تر میکرد..
ناله های کوتاه ولی از سر لذتم کل اتاقو پر کرده بود..
فقط دوست داشتم برای اون بشم...هرجور که شده!!
یکم بلند شدم...دستمو بردم سمت کمربندش که و به کمک خودش بازش کردم..
شلوار جذبی که پاش بودو به کمکم از پاش درآوردو اینبار هیچی جز لباس زیر به تن نداشتیم..
دیوانه وار نیازش داشتم..
دیک سخت شدشو احساس میکردم..
ولی منم دست کمی نداشتمو حالم خیلی بد بود...درد عجیبی پایین تنمو فرا گرفته بود..
یونگی دستش روی عضوم کشیده میشد:
_میبینم که ددی خیلی خوب بیبیشو تحریک کرده...!
لبخندی زدمو دستامو قفل دستاش کردم:
_اذیتم نکن..
نگاهم به باکسر یونگی افتاد که معلوم بود اونم خوب تحریک شده...
پس چرا میترسید نزدیکم شه..
خودمو کشیدم بالا و روی پاهاش نشستم:
_یونگی لطفا....من میخوامت..
مک ریزی به لب پایینم زد:
_روی شکم بخواب بیب..!
اینقدر میخواستمش که هرچیزی میگفت گوش میکردم..
دوتا بالشت زیر شکمم قرار داد..
خم شد روی کمرمو سرشونه ها اروم میبوسید..
با صدایی که حالا از سر شهوت خمار و دو رگه شده بود در گوشم حرف زد:
_خیلی دوست دارم..کوچولوی من!
تک بوسه ای روی لاله ی گوشم زد..
از روی کمرم بلند شد...کمی ورودی باسنم رو چرب کرد..
دوباره ترس بهم غلبه کردو نزدیک بود از زیر دستش فرار کنم...
یونگی ترسو از روتختی مچاله شده توی دستام متوجه شد سعی کرد سرگرمم کنه:
_نظرت چیه..فردا برم به تهیونگت بگم جیمینو مال خودم کردم؟هوم؟
یهو اعتراض کردم:
_نهههههه!!
تو همین بحثا بودیم که دوتا از انگشتاشو داخلم فرو کرد..سرمو توی بالشت مقابلم فرو کردم تا ناله های بلندمو خنثی کنه..
انگشتاش داخلم عقب جلو میشد:
_خیلی تنگی بیبی بوی...
کم کم داشت به لذت تبدیل میشد که به ارومی دیکشو واردم کرد...
ناله ام به جیغ بلندی تبدیل شد..
همونجا ایستاد تا عادت کنم..
و جواب گرفت..
کم کم با دستاش پهلوهامو گرفتو داخلم میکوبید:
_باورم نمیشد پسرکوچولوم اینجور تحریکم کنه..
ناله هام حالا از سر لذت شده بود..
نقطه ی حساسمو پیدا کردو همونجا ضربه میزد..
محکم داخلم میکوبید..
کل اتاق پر شده بود از ناله های من و اون..
متوجه گذر زمان نبودم..
با صدای ضعیفی گفتم:
_د..دیگه نمیتونم...دارم میام..!!
یونگی خیلی باهام مهربونی میکرد:
_بیا عشقم...
با ضربه ی محکمی که زد با ناله ی کوتاه ولی بلندی خالی شدم...پاهام بی جون شده بودو به زور خودمو نگه داشته بودم..
چشمام روی هم میرفت..
بعد یه مدت کوتاه اونم روی کمرم خالی شدو ناله ی مردونش گوشمو پر کرد..کمرمو تمیز کردو..
جفتم دراز کشید..
بوسه ی ارومی روی لبام زد:
_خیلی دوست دارم...
چشمام بسته شده بودو فقط یه لبخند محو روی لبام بودو قفسه ی سینم بالا پایین میشدو تند تند نفس میکشیدم..
درد وحشتناکی توی کمرم پیچیده بود..
دستش روی کمرم بودو اروم ماساژ میداد..و زیر گوشم حرفایی میزد که دیوونش میشدم..
نفهمیدم چیشد که خوابم برد.........
***
با صدایی دقیقا نزدیک گوشم و نفسای داغی که به گوشم میخورد چشمامو باز کردم...با دیدن یونگی کنارم یهو یاد دیشب افتادمو سرمو بردم زیر پتو..صدای اروم خندیدناشو میشنیدم..
پتورو از روی سرم کشیدو روی موهام بوسه ای زد:
_صبحت بخیر کوچولوی هات..
نالیدم:
_یونگیییییی
خندید بهمو از جفتم بلند شد و سمت کمد رفت:
_دیشب که خجالتو گذاشته بودی کنارو میگفتی یونگی میخوامت..
همینطور که یاد دیشب افتادم قند تو دلم اب شد و لپام سرخ شد:
_خب حالااااا..
یه دست لباس برام گذاشت روی تخت:
_خوشگل بلندشو برو یه دوش بگیر خستگیت در بره..
پتو رو زدم کنار فقط با یه باکسر بودم..کمرم به شدت درد میکرد ولی به روی خودم نیاوردم..
حوله رو ازش گرفتم..که بوسه ای روی دستم زد:
_پرنس جیمین منم بیام کمک؟..
خندیدمو مخالفت کردم:
_نه نه میترسم بیای بازم کارمو یه سره کنی..
حالا اونم خندید..
رفتم حمومو آب گرم باعث شد یکم از درد کمرم کم بشه..
بعد یه دوش صبحگاهی حوله رو دور خودم پیچیدمو اومدم بیرون..دیدم یونگی با یه تیپ خیلی محشر توی اتاق بودو سرش تو گوشی بود..با صدای باز شدن در سرشو اورد بالا و نگام کرد:
_چرا خیره شدی بهممم؟
اروم حرکت کردمو رفتم جلوی آینه:
_من حق ندارم به عشق خوشتیپم نگاه کنم؟
ابرویی بالا انداخت:
_اووو...از این حرفاهم بلدی؟
سرمو تکون دادم:
_اهوممم..
منو نشوند روی صندلی جلوی میز و کلاه روی سرمو درآورد شروع کرد با دقت سشوار زدن موهامو شونه رو از بین موهام عبور میداد..
تمام مدت توی اینه بهش نگاه میکردم..و توی دلم قربون صدقش میرفتم..
بعد اروم بوسه ای روی موهام زد:
_درد که نداری؟..
مجبور شدم بگم:
_یکم..
لبخندی زد:
_الان میریم تهیونگتو میبینی حالتم عالی میشه..
یهو بلند شدم:
_چییییییی واقعااااااا؟
برای این ذوقم خندید:
_اره عزیزم قراره بریم شرکت تهیونگم همونجاس..
کلی براش دلبری کردمو اونم خندید..
مشغول پوشیدن لباسام شدم..
بعدم اروم از پله ها رفتم پایینو دیدم یه میز صبحونه مفصل مقابلمه..
هرچی چشم چشم کردم یونگی رو ندیدم..
لبخند از روی لبام پاک نمیشد:
_یونگی کجایی؟
یهو دستی از پشت دورم حلقه شد:
_من همینجام..
دستامو گذاشتم رو دستاش:
_عجیب غریبی..
زیرگوشم خندیدو هدایتم کرد که بشینم پشت میز..
صبحونمونو خوردیم..
و با زور یونگی کاپشنمو پوشیدمو از خونه زدیم بیرون..._________________________________________
پارت جدید*
ووت و کامنت فراموش نشه:)
شرط ووت=40
کامنت=+20
لاوتون دارم♡
YOU ARE READING
for me...
Romancefor me.. "در ازای دریافت مبلغ مورد نظر حضانت فرزند اول شما به جئون جونگکوک داده میشود" کاپل:کوکوی، یونمین. وضعیت:کامل شده... روزهای آپ: روز های زوج