EP17

92 28 7
                                    

بعد از شش سال دوباره به پاریس اومده بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بعد از شش سال دوباره به پاریس اومده بود...
خاطرات زیبا و دردناکی رو از این شهر داشت.

و شاید همین باعث شده بود همراه هوسوک به شهر بیاد، چون دلش میخواست دوباره جایی قدم بزنه که روزی با 'اون' بود!


غمگین از همون افکار آزار دهنده و همیشگی اه کشید و دستاشو بغل کرد.
نگاهشو از مغازه های مختلف گرفت و به هوسوک داد
-منظور جیمین از سفارش ها چی بود؟

هوسوک خیره به اطراف گفت
-توپ، بمب های دودزا، تپانچه های نیمه سنگین...هر تجهیزاتی که ممکنه به دردمون بخوره!

جنی سری تکون داد و بعد از چند ثانیه دوباره پرسید
-یه بار دیگه بگو چرا اومدیم اینجا؟!
هوسوک بهش نگاه کرد

-برای شنیدن شایعه ها، باید بدونیم اونا درمورد چی حرف میزنن یا در نبودمون چه اتفاق هایی افتاده...این ساده راهه!
جنی چهره ای متفکر به خودش گرفت
-خب بذار مرور کنیم!...اونا درمورد پیدا کردن کلی ماهی مرده تو ساحل حرف میزن و طوفان هایی که بیشتر شده...فکر نکنم اینا به دردمون بخوره!!


هوسوک دوباره به اطراف نگاه کرد؛
-فکر میکنی این اتفاقات کار کیه؟
جنی شوکه ایستاد
-داری میگی اینا...همه ی اون اتفاقا کار هایدرا عه؟؟!
هوسوک به سمتش چرخید

-این نشون میده هایدرا سریعتر از چیزی که فکر میکردم داره پیش میره...و یعنی باید زودتر اون مرواریدا رو پیدا کنیم..
جنی بی حس نگاهش کرد و چند بار پلک زد؛

-دارم به این نتیجه میرسم جونگ کوک فقط بخاطر این منو نفر هفتم کرد چون میخواست از دستم راحت شه!
هوسوک خندید و جنی شاکی نگاهش کرد؛
-هی الان بحث مرگ و زندگیه!

هوسوک خنده شو تو چنتا سرفه خلاصه کرد و برگشت؛
-بیا، هنوز کارمون تموم نشده

جنی اهی کشید و دنبالش راه افتاد. به خودش قول داد که به محض دیدن جونگ کوک قبل از هر کاری یه مشت بزنه تو صورتش تا از حداقل یکم...فقط یکم! راحت شه!

حرصی دستاشو بغل کرد و سرشو چرخونده متوجه یه اعلامیه شد. کنجکاو به سمت کاغذ کاهی که روی دیوار چسبیده شده بود رفت و نگاهش کرد.

چیزی که از نوشته هایی که زبون فرانسوی بودن نمی فهمید پس برگشت تا هوسوک رو صدا بزنه اما با دیدنش درست پشت سرش شوکه شد و ناخواسته جیغ کشید.

-هی منم!
هوسوک به سرعت گفت و متعجب نگاهش کرد.
جنی دستشو از روی قلبش برداشت و گفت
-فقط یکم شوکه شدم
با یادآوری اعلامیه سریع بازوی هوسوک رو گرفت و بردش جلوی اعلامیه؛

-من فرانسوی بلد نیستم اینجا چی نوشته؟
هوسوک به اون کاغذ نگاه کرد و جنی دیده فقط یک ثانیه طول کشید تا اخم غلیظی رو صورتش ایجاد شه.

کنجکاو و بی طاقت بهش نزدیک و پرسید
-چی نوشته؟
هوسوک به سرعت برگشت
-باید برگردیم
با قدم های تند خودشو به هوسوک رسوند و دوباره تکرار کرد

-اونجا چی نوشته بود؟
هوسوک نگاهش کرد و با مکثی کوتاه گفت؛
-قراره تا چند ساعت دیگه یه مراسم اعدام برگزار شه!

Pirates "دزدان دریایی" (کامل شده) Where stories live. Discover now